داستان کوتاه : شیوه ی مدیریت در بعضی جاها ؟؟؟

دو خلبان نابینا که هر دو عینک‌های تیره به چشم داشتند، در حالی که یکی عصایی سفید در دست و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت می‌کرد در کنارسایرخدمه پرواز وارد هواپیما شدند. با دیدن این صحنه، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد.

اما در کمال تعجب دیدند که دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته وپس ازمعرفی خود و خدمه پرواز، و اعلام مسیر، ازمسافرانخواستند کمربندهای خود را ببندند. در همین حال، زمزمه‌های توام با

ترس و خنده در میان مسافران شروع شده وهمه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام کند این ماجرا یک شوخی یا  دوربین مخفی بوده است. اما درکمال تعجب و ترس، موتور هاروشن و هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده وکم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده می‌شد چرا که می‌دیدند هواپیما با سرعت به سوی گودالی که در انتهای باند قرار دارد می‌رود.

هواپیما همچنان به مسیرخود ادامه می‌داد و به لبه دریاچه نزدیک شده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ وفریاد کردند که ناگهان هواپیما از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد.

دراین موقع در کابین خلبان، یکی ازکورها به دیگری گفت:«یکی ازاین روزهاکه مسافرها چند ثانیه دیرتر جیغ بزنند  کار همه‌مون تمومه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *