عباس میرزا در ۴ ذیحجه ۱۲۰۳ در روستای «نوا» از توابع لاریجان به دنیا آمد. پدرش فتحعلی شاه قاجار و مادرش آسیه خانم بود. در سن شانزده سالگی به ولیعهدی برگزیده شد و همان سال نیز به آذربایجان رفت و والی آن جا شد( تبریز در دوره قاجار محل حکومت ولیعهد ها بود ) .
نخستین حرکت نو سازی و اصلاحات را عباس میرزا انجام داد. عباس میرزا، فرزند چهارم فتحعلی شاه قاجار و یکی از شاهزاده های با کفایت و دلیر قاجار، که رشادت های قابل توجهی در جنگ های ایران و روسیه از خود بروز داد.
عباس میرزا در ۴ ذیحجه ۱۲۰۳ در روستای «نوا» از توابع لاریجان به دنیا آمد. پدرش فتحعلی شاه قاجار و مادرش آسیه خانم بود. در سن شانزده سالگی به ولیعهدی برگزیده شد و همان سال نیز به آذربایجان رفت و والی آن جا شد( تبریز در دوره قاجار محل حکومت ولیعهد ها بود ) .
هنگامی که وی ولیعهد و بنابراین حاکم آذربایجان بود، در طول جنگ اول ایران و روس کشف کرد که نیروی عشایری در برابر توپخانه سیار کارساز نیست. از این رو به اصلاح طلب معاصر خود در امپراتوری عثمانی ، سلطان سلیم سوم ، تاسی کرد و نظام جدید عثمانی را به سبک خویش در آذربایجان پیاده کرد.
شش هزار سرباز ، هسته ی اصلی این نظام بود: آنان مجهز به توپخانه ی سیار و سلاح های جدید بودند ، از دولت حقوق مرتب می گرفتند ، لباس متحدالشکل داشتند ، در سرباز خانه ساکن بودند و مشق می کردند و توسط افسران اروپایی آموزش می دیدند.
عباس میرزا برای تجهیز قشون جدید، یک کارخانه ی توپ سازی، یک کارگاه تولید تفنگ سر پر، و دارالترجمه ای برای کتب راهنمای نظامی و مهندسی در تبریز بنا نهاد. برای تامین آتیه ی این تاسیسات نخستین گروه دانشجویان ایرانی را به اروپا اعزام کرد: آنان ملزم به تحصیل دروس علمی چون علوم نظامی ، مهندسی ، اسلحه سازی ، طب ، نقشه برداری ،و زبان های جدید بودند. و از جمله دیگر کارهای وی می توان به موارد زیر اشاره کرد :
1- به دستور عباس میرزا چاپ سر بی در ایران معمول شد و کتابهای زیادی چاپ شد .
2- اعزام عده ای کارگر به روسیه جهت آشنا شدن به امور حرفه ای
3- در اختیار داشتن افراد کاردان و زبردستی نظیر محمد خان امیر نظام مربی وی و میرزا تقی خان فراهانی ( امیر کبیر) و میرزا بزرگ قائم فراهانی و پسرش میرزا ابوالقاسم قائم مقام دوم ومیرزا محمد صادق و قایع نگار ، نه تنها در امور نظامی و لشکر کشی عباس میرزا را راهنمایی می کردند بلکه در امور اداری و حکومتی و انجام اصلاحات اجتماعی – سیاسی نقش به سزایی داشتند و بعدها همین افراد از نخستین پایه گذاران جنبش اصلاحگرا درایران شدند .
عباس میرزا برای تامین هزینه ی اقدامات خود ، حقوق های دربار ، مستمریها و ولخرجیها را موقوف کرد؛ همچنین از طریق تعرفه های حمایتی و خودداری از مصرف پوشاک خارجی ،عواید را افزایش داد. برای جلوگیری از تکرار قیام مذهبی که سلطان سلیم سوم را ساقط کرده بود، فتوای روحانیت را در موافقت با نظام جدید بدست آورد.
اقدامات صرفه جویانه ،خصومت درباریان و مستمری بگیران و مالیاتچی ها را بر انگیخت. تعرفه های جدید ، اعتراض غربیان را در پی داشت، و قشون جدید ، هراس خوانین محلی را برانگیخت.
بعضی از شاهزاده ها که ولایتعهدی عباس میرزا را قبول نداشتند، شایع کردند که ولیعهد خطرناک، بدعتگر و حتی مخفیانه بی دین است. در نتیجه عباس میرزا مدتها پیش از مرگ طبیعی اش مرگ تدریجی نظام جدید خود را به چشم دید. وی تا سال ۱۲۴۶ والی آذربایجان بود، بعد مامور یزد و کرمان گردید و پس از نظم دادن به آن حدود در سال ۱۲۴۷ مامور ایالت خراسان شد. ولی در مشهد سخت بیمار گردید و سرانجام در دهم جمادیالثانیه ۱۲۴۹ (۱۸۴۴ م.) در سن چهل و هفت سالگی به ناخوشی ورم کلیه وفات یافت و در حرم امام رضا(ع) مدفون گشت.
ژوبر (Jaubert) (متولد ۱۷۷۹، متوفی ۱۸۴۷ م.) یکی از ماموران ناپلئون در ایران گفتههای عباس میرزا عینا را تکرار میکند و می نویسد:
(عباس میرزا)روزی به من گفت، چه قدرتی موجب برتری شما نسبت به ما میشود؟ علت پیشرفتهای شما و سبب ضعف دائمی ما چیست؟ شما هنر حکومت کردن و فاتحشدن را بلدید، در صورتی که ما در جهل شرمآور خود، درجا میزنیم و به ندرت آیندهنگری میکنیم. آیا شرق کمتر از اروپا قابل سکونت و کمتر حاصلخیز است و غنای آنجا را ندارد؟ آیا پرتو آفتاب که قبل از اینکه به شما برسد ما را روشن میکند، برای ما برکت کمتری را موجب میشود تا برای شما؟ آیا خالق عالم خیر بیشتری به شما میرساند تا به ما، آیا خداوند خواسته است برای شما امتیاز بیشتری قائل شود؟ من این طور فکر نمیکنم. «بگو ای مرد خارجی، ما برای اعتلای ایران چه کار باید بکنیم؟ آیا من هم باید مثل تزار مسکویی رفتار کنم که از تخت خود پایین آمد تا بتواند شهرهای شما را از نزدیک ببیند؟ آیا من هم باید ایران را ترک کنم و این ثروت انباشته شده را بدون استفاده بگذارم؟ آیا باید بروم و هر آنچه را شاهزادهای باید بداند، یاد بگیرم؟»
عباس میرزا در وقوف به عقبافتادگی، درواقع قدم اول را برداشته بود، قدمی که البته صددرصد لازم بود، بیآنکه کافی باشد. به طور کلی رفع عقبافتادگی با شعار مقدور نیست و به همین سبب صرف تجددخواهی، نه فقط نواقص را رفع نمیکند، بلکه نوع سطحی آن، حتی امکانات واقعی را ناشناخته باقی میگذارد و ذهن را عقیم و قدرت ابتکار را هم از مردم سلب میکند.
در سؤالی که عباس میرزا درمورد پیشرفت ایران از ژوبر میکند، در عین حالی که دلسوزی تام او نسبت به وطنش دیده میشود و صداقت او محرز مینماید، نوعی سادهلوحی نیز به چشم میخورد. مسئلهی پیشرفت، مسئلهای نیست که با جواب کوتاهی مشخص شود؛ هیچ عبارت مرموزی ناگهانی راه حل را نشان نخواهد داد و چنین توقعی به مانند آرزوی دستیابی به چراغ جادویی علاءالدین و یا به منزلهی میل به شناخت آن کلمه اسرارآمیز خاصّی است که در داستان علی بابا و چهل دزد، به ناگاه در غار را به روی شخص میگشاید و او را با گنجینهی غیرمنتظرهای روبهرو میسازد. از این لحاظ عباس میرزا حتی اگر از روسها هم شکست نمیخورد و ایروان و مناطق دیگر شمال ایران را از دست نمیداد، باز در هر صورت در آرزویی که برای پیشرفت ایران داشت، نمیتوانست موفق شود. این آرزو با «فرمول» یا شعار به دست نمیآید و حتی ممکن است همین سادهلوحی موجب شود ذخایر قومی و تاریخی گذشته نیز به رایگان از دست برود.
از طرف دیگر درست است که مراحل مختلف زندگانی عباس میرزا با مقاطع تاریخ سیاسی ایران در آن عصر مطابقت دارد و گویی وضع یکی، بدون توجه به موقعیت دیگری روشن نمیشود، ولی در عین حال گویی میان آرمانهای عباس میرزا و واقعیت زندگی مردم و جامعهی ایرانی فاصله غیرقابل گذری وجود داشته است. عباس میرزا خود از ارکان حکومت آن زمان ایران است و حکومت استبدادی مانع از هر نوع سازماندهی واقعی و رسیدن به نهادهای منسجم، آن هم نه فقط قراردادی، بلکه طبیعی بوده است، سازمانها و نهادهایی که بر اثر همکاری و هماهنگی میان مردم به نحو خودجوش تحقق پیدا میکند و شرایط مساعدی برای اعتلای کشوری را فراهم میآورد. آنچه عباس میرزا میگوید با وجود محبوبیتی که به واقع در مرحلهای از زمان، حداقل نزد مردم آذربایجان داشته است، نمیتوانسته در نزد اکثریت محروم اجتماع که هیچگاه جز زور حرفی نشنیده بودهاند، انعکاس واقعی داشته باشد. تجدد مجموعهای از شعارهایی نیست که به امید گوشهای شنوا به زبان آورده شود. مادامی که شرایط زیربنایی به وجود نیاید، این گفتهها باد هوا خواهد بود.
به هر طریق در تأمل دربارهی تجددخواهی عباس میرزا و بدون اینکه کوچکترین شکی دربارهی حسن نیت و وطنپرستی او داشته باشیم و حتی با قبول اینکه آنچه در او درخشان است، باز همان آرمان و آرزوهای اوست، باید گفت که آرمانخواهی بدون واقعبینی نه فقط واهی است، بلکه اصلاً شاید آرمان هم نباشد. آرمانی که از دل واقعبینی نشئت نگیرد، آرمان نیست. به نظر میرسد که نه فقط ایرانیان، بلکه کشورهای مشابه نیز بدون وقوف به آنچه واقعاً هستند و بدون تأمل در ریشههای فرهنگی و تاریخی و امکانات محلی و بومی خود، نمیتوانند عملاً راه مناسبی برای تحقق آرمانهای ذهنی خود پیدا کنند و حتی برعکس، هر بار با این خطر روبه رو خواهند بود که به اسم تجددخواهی و خیراندیشی، راه جدیدی برای بیگانهسازی و بهرهگیری از آنها تعبیه شود و بیش از پیش اسباب عقبافتادگی آنها فراهم آید، همانطور که از زمان عباس میرزا تا امروز، بارها شاهد آن بودهایم.