رابطه فیلم بیسکویت سبز و گردشگری خودکشی سوئیس
بیسکویت سبز (۱۹۷۳) Soylent Green
کارگردان: ریچارد فلیشر، بازیگران: چارلتون هستون، ادوارد جی رابینسون.
«بیسکوییت سبز» عنوان فیلمی در ژانر پلیسی و علمی ـ تخیلی است که در سال ۱۹۷۳ ساخته شده و به شرح وقایع شهر نیویورک در سال ۲۰۲۲ می پردازد. ارجاعات نماد شناسی فیلم بسیار زیاد است و مجموعا نگاه انتقادی به نظام سرمایه داری و فرهنگ مصرف گرایی دارد.
اصرار در نمایش تصاویر ماشین ها و ساختمانهای بلند مرتبه در فضایی تاریک و بسته، کمی ظاهر ضد فوتوریستی به فیلم داده است که در این رابطه در ادمه بیشتر صحبت خواهیم کرد. سکانس ابتدایی فیلم که شامل چند عکس واقعی از دوره قدیمی زندگی روستایی در آمریکا است، با موسیقی ملایمی که حس نزدیکی و آرامش را القا می کند به یکباره وارد نیویورک سال ۲۰۲۲ می شود و یک شهر شلوغ و کثیف را نمایش می دهد که فقر سراسر آن را فرا گرفته است. همین انتقال سریع از زندگی آرام روستایی با پس زمینه موسیقی ملایم به یک میزانسن تیره و شلوغ با پس زمینه صدای تلویزیون (صدای اخبار و تبلیغات تلویزیونی) ذهن بیننده را برای انتقال پیام های فیلم آماده می کند.
از تکنولوژی تخیلی و خنده دار برای بیننده قرن بیست و یکمی که بگذریم ـ که ظاهرا ویژگی مشترک اکثر فیلم های علمی – تخیلی قدیمی برای بیننده عصر حاضر است ـ فیلم حرف های زیادی برای گفتن دارد.
نابودی طبیعت و محاصره انسان در چنگال شهرهای صنعتی که در این فیلم به شکل کاملا تیره و ناامید کننده ای نمایش داده می شود، اولین و محوری ترین پیام فیلم محسوب می شود؛ سرنوشت محتوم زندگی انسان با سبک فعلی سرمایه داری که تولید و مصرف اولویت نخست را دارد، چیزی جز نابودی طبیعت نیست. حتی در بخش هایی از فیلم خوردن میوه و سبزیجات یک تفریح شگفت انگیز خصوصا برای قشر متوسط و فقیر شهر نمایش داده می شود. این نحوه روایت، ناخودآگاه تمایل به طبیعت و حس انزجار از فضای صنعتی شهری را برای بیننده بوجود می آورد که دقیقا نگاهی ضد فوتوریستی است حتی اگر سازنده فیلم به صورت آگاهانه در صدد انتقال این حس بر نیامده باشد.
با نابودی طبیعت و همزمان رشد روزافزون جمعیت، مواد غذایی به میزان کافی در دسترس نیست و شرکتهای بزرگ صنعتی که نماد سرمایه داری محسوب می شوند، عهده دار تولید مواد غذایی صنعتی در حجم انبوه برای مردم می باشند.
بیسکوییت سبز یکی از همین محصولاتی است که در شهر نیویورک تولید می شود و غذای اصلی مردم بشمار می رود. این محصول غذایی که با تبلیغات فراوان از تلویزیون معرفی می شود، سرشار از پروتئین دریایی بوده و با قیمتی ارزان در دسترس مردم قرار می گیرد. روایت فیلم با نمایش بمباران تبلیغات برای این محصول، کنایه ای به روش تولید و مصرف در جوامع مصرف زده کنونی و ولع کاذب مردم و کارخانه جات تولیدی برای پیروزی در مسابقه مصرف می باشد.
اما پیام اصلی فیلم که به شکل نمادین با لو رفتن کارخانه سویلنت در تولید بیسکوییت از اجساد انسانها بیان می شود، نگاه کالایی و ابزاری به انسان در عصر مصرف گرایی مدرن است. گویی نقش انسان در جامعه سرمایه داری معادل نقش گوسفندانی است که تولید و تغذیه آنها صرفا به منظور بهره وری بیشتر است.
نگاه استعلایی به انسان و زندگی او در جامعه مصرف زده به هیچ وجه وجود ندارد و در چشم کمپانی های بزرگ، انسان در عرض کالاهای دیگر قرار گرفته که نقش اصلی آن گرداندن چرخ دنده های کارخانه ها است. معنای زندگی در آخر الزمان چیزی جز زنده ماندن یا به بیان بهتر پیروزی در مسابقه زنده ماندن نیست.
بازپرس فیلم با بازی چارلتون هستون نماد انسانی است که به قواعد بازی در جوامع سرمایه داری تن داده و چندان میلی به تغییر وضع موجود ندارد چرا که وضع دیگری برای او قابل تصور نیست. حتی وقتی پیرمردی که نقش هم خانه او را ایفا می کند از دوران قدیم و نزدیکی انسان با طبیعت تعریف می کند، واکنش همراه با تمسخر بازپرس طوری است که انگار درکی از پارادایمی غیر از سرمایه داری نمی تواند داشته باشد. اما پس از خودکشی دوست و هم خانه اش متوجه حقیقت وضعیت بغرنج جامعه شده و کم کم به حقیقت نظام اقتصادی مصرف محور پی می برد.
نگاه به زن نیز در فیلم قابل توجه است؛ زنان هم عرض اثاث و وسایل خانه از مالک قبلی به مالک جدید منتقل می شوند! و جالب است که ظاهرا همگی از وضع خود راضی هستند. فیلم با نقد نگاه ابزاری به زنان در جوامع سرمایه داری که صرفا کالایی برای تبلیغ یا خوشگذرانی هستند، باطن این نگاه را نوعی برده داری از زنان معرفی می کند که در فیلم با نماد تغییر مالکیت زنان نمایش می یابد.
در آخر اینکه پیام های فیلم در بستر یک داستان پلیسی ـ جنایی روایت می شود و تقریبا ضرباهنگ فیلم به تناسب ژانر پلیسی آن قابل قبول است. هر چند که در یک سوم ابتدایی فیلم کمی ریتم فیلم کند می شود. نورپردازی کاملا در خدمت پیام فیلم به کار رفته و تقریبا در تمامی سکانسها خصوصا سکانسهای مربوط به شهر با نور کم یا تیره مواجهیم.
معرفی موضوع فیلم
فیلم سینمایی بیسکویت سبز، تصویری خوفناک از آینده آمریکا، حاکمیت فساد و اختلاف طبقاتی در این کشور را در قالب علمی – تخیلی به نمایش میگذارد. در سال ۲۰۲۲ میلادی در شهر نیویورک با چهل میلیون نفر جمعیت، غذای اصلی مردم از طریق کمپانی بزرگ سویلنت تأمین میشود. یک کارآگاه پلیس بنام تورن با همکاری پیرمردی دفتردار بنام «سال» بر روی یک مسأله جنایی تحقیق میکند: یکی از مدیران کمپانی سویلنت که مخالف فساد اداری و زدوبند با فرماندار بوده در این ماجرا بقتل رسیده است.
فرماندار بر اداره پلیس فشار میآورد که تحقیق در اینباره را متوقف کنند اما کارآگاه تورن زیر بار نمیرود. همکارش «سال» در این تحقیقات به اسراری میرسد که او را از ادامه زندگی نکبتبار در این شهر شلوغ، سیر میکند. «سال» برای آنکه مرگی آرام و حتی لذتبخش داشته باشد، به کلینیکی که مخصوص کمک به خودکشی آدمهای نومید است، مراجعه میکند. تورن دیر از راه میرسد ولی آخرین سخنان پیرمرد را درباره راز شرکت سویلنت میشنود. تورن با پی بردن به اسرار تکان دهنده این شرکت، اکنون تبدیل به آماج آدمکشان آن میشود.
درباره فیلمساز
ریچارد فلیشر (۱۹۱۶ تا ۲۰۰۶) از کارگردانان پر کار بود که از دهه ۱۹۴۰ تا دهه ۱۹۸۰میلادی، فیلمهای سرگرم کنندهای را به مخاطبان خود تحویل داد: بیست هزار فرسنگ زیر دریا، وایکینگها، باراباس، سفر معجزهآسا، دکتر دولیتل، شاهزاده و گدا، و بسیاری دیگر. در بهترین فیلمهای او، علم و تخیل، جایگاه مهمی را دارند، همانطور که در فیلم بیسکویت سبز نیز پیام سیاسی و اجتماعی فیلم در چارچوب علمی – تخیلی جای گرفته است.
بحران تمدن
تدوین یک مجموعه عکس در ابتدای فیلم، پیام آن را به شکلی موجز و فشرده به تماشاگر منتقل میکند. در این عکسها شاهد سیر تاریخی پیشرفت و صنعتی شدن آمریکا هستیم که اواخر قرن نوزدهم آغاز شد و پس از حدود یک قرن، منجر به فاجعه زیست محیطی و رشد سرطانی شهرها گردید. فیلم پیشبینی میکند که با ادامه این روند، تا دو دهه دیگر، مهمترین شهر آمریکا یعنی نیویورک تبدیل به جهنمی از مردم گرسنه و بی خانمان خواهد شد که در غباری از هوای آلوده، گم شدهاند و وقت خود را در صفهای طولانی و آشوبهای خونین بر سر غذا میگذرانند.
غذایی که به آنها داده میشود از منشأ مشکوک و با کنترل دولت و کمپانیها بدست آمده و توزیع میگردد. غذاهای طبیعی آنقدر کمیاب هستند که وقتی کارآگاه تورن، در خانه مجلّل مقتول، مقداری از آنها را مییابد، انبان خود را با آنها پر میکند و نزد همکارش میبرد تا ضیافتی عجیب با این چند قلم خوراک براه اندازند، خوراکی که سالها قبل، در دسترس همه بوده و اکنون تبدیل به آرزویی دست نیافتنی شده است. پیرمرد، نماینده نسل قدیم است که لذّت زندگی در طبیعت سالم و بهره بردن از آن را چشیده است و بنابراین مرشد کارآگاه همکارش است که هیچ تصوری از آن زندگی طبیعی ندارد.
زمانی که پیرمرد درمییابد ماده اصلی غذاهای مصنوعی که به مردم میدهند گوشت اجساد است دیگر نمیتواند به این زندگی فلاکتآمیز ادامه دهد. در کلینیک خودکشی، به کسانی که حاضر به نوشیدن جام شوکران باشند، پاداش میدهند. این پاداش، سفری خاطرهانگیز به دنیای زیبای گذشته است که با تماشای فیلمی مسحور کننده در تخیل آنان شکل میگیرد.
بشر به سوی نابودی
بسیاری از فیلمهای علمی – تخیلی که آینده جهان را ترسیم میکنند، نگاهی بدبینانه و هراس انگیز دارند. این آثار هشدار میدهند که بشریت در حال نابود کردن تدریجی خویش و محیط زیست خود است. و همانطور که در این فیلم شاهد هستیم هیچ راه برگشتی پس از این نابودی وجود ندارد.
امّا نگاه فیلم، نمادین نیز هست. تهیه غذا از گوشت مردار و رفتار گوسفند مآبانه با مردم، دقیقاً وضعیت امروز جوامع غربی است. آدمهای مصرفزده امروزی که در گرفتاریهای روزمرّه خود گم شدهاند و با هوا و غذای ناسالم، زندگی میکنند نتیجه الگویی از توسعه و پیشرفت هستند که اسطوره غرب مدرن را شکل داده است.
حال امروز صنعت گردشگری خودکشی در سوئیس شکل گرفته که چنین رفتار را به همین مضمون شکل داده و در راستای کسب سود تلاش میکند برای اینکه حقایق را خود دریابید فقط گردشگری خودکشی را در گوگل سرچ کنید یا در ترجمه گوگل به انگلیسی تبدیل کنید و مطالب مطرح شده در این باره را مطالعه کنید .