قسمتی از سخنان عارف بزرگ شیخ اسماعیل دولابی

قسمتی از سخنان عارف بزرگ شیخ اسماعیل دولابی   خیلی نگو من گناهکارم خیلی نگو من گناهکارم. هی نگو من گنهکارم. این را ادامه نده تا به یقین برسد. روی صفات خوب و کارهای خوبت کار کن تا به یقین برسند. معصیت را به یقین نرسان. ایمان را به شک تبدیل نکن. اینکه به شما روزی داده،…

ادامه مطلب

برده‌داری جنسی ارتش ژاپن در جنگ جهانی دوم

برده‌داری جنسی ارتش ژاپن در جنگ جهانی دوم ترجمه: عباس زندباف تاریخ ایرانی: کار‌شناسی کره‌ای سندی محرمانه از ارتش ژاپن کشف کرده است که نشان می‌دهد این ارتش طی جنگ جهانی دوم در آسیای جنوب شرقی برای تامین نیازهای جنسی سربازان خود در اوقات راحت‌باش، زنانی را به خط مقدم جبهه گسیل می‌کرد.  کیم مون…

ادامه مطلب

شگفت انگیزترین نابینایان دنیا +عکس

نابینایان انسان های قدرتمندی هستند که شاید از قدرت بینایی ناتوان باشند اما قدرت های بی نظیر دیگری دارند که می تواند جای خالی بینایی را برای آنها پر کند. نابینایان بعضی مواقع دست به کارهای جالبی می زنند که شاید انسان های بینا هم درانجام دادن آن ها ناتوان باشند. **آشپز حرفه ای نابینا…

ادامه مطلب

انشاء یک پسر بچه فقیر در مورد حلال و حرام…!

انشاءیک پسر بچه فقیر در مورد حلال و حرام…! نان حلال خیلی خیلی خوب است. من نان حلال را خیلی دوست دارم. ما باید همیشه دنبال نان حلال باشیم. مثل آقا تقی  آقا تقی یک ماست‌بندی دارد. او همیشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت می دهد تا آبی که در شیرها می ریزد  و…

ادامه مطلب

قصه ای از امیرالمومنین علیه السلام – قصه ای زیبا و تاثیرگذار.

قصه ای از امیر المومنین – قصه ای زیبا و تاثیرگذار    سه برادر نزد امام علی علیه السلام آمدند و گفتند میخواهیم این مرد را که پدرمان را کشته قصاص کنی. امام علی (ع) به آن مرد فرمودند: چرا او را کشتی؟ آن مرد عرض کرد: من چوپان شتر و بز و … هستم….

ادامه مطلب

سکوت

سکوت، یعنی گفتن در نگفتن، یعنی مقابله با شهوت رام نشدنی حرف، یعنی تمرین برگشتن به دوران جنینی و شنیدن انحصاری لالائی قلبِ مادر در تنهائی محض. سکوت در مکالمه تلفنی، یعنی تردید یا مزاحمت، یا شرم. هر سکوتی، سرشار از ناگفته ها نیست، بعضی وقت ها، سرشار از خجالتِ گفته هاست. موسیقی، یعنی سکوت…

ادامه مطلب

داستان پیر مرد کشاورز و ازدواج دخترش

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد. کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت…

ادامه مطلب