مروری بر تاریخ سیاسی و فرهنگی ایران پیش از اسلام

مروری بر تاریخ سیاسی و فرهنگی ایران پیش از اسلام*

 

احسان یارشاطر

احمد تفضّلی، که یادش به خیر باد، دانش و دلیری را با وارستگی جمع داشت. موضوع تخصّص او زبان‌های میانه غربی ایران، بخصوص پهلوی و پارتی و همچنین محتوای آثار این زبان‌ها بود. بنابراین نه تنها به پژوهش در مباحث زبانشناسی این آثار می‌پرداخت، بلکه مسائل کیش زردشتی و ادبیات پیش از اسلام ایران، و نیز صورت فارسی آنها مثل شاهنامه و وبس و رامین، و هم چنین محیط فرهنگی و سیاسی و اجتماعی این آثار موضوع پژوهش او قرار داشت. مشکل تعدادی از مفردات و لغات زبان پهلوی به کوشش او گشوده شد و قرائت برخی عبارات دشوار یا نامفهوم متون پهلوی به همّت او روشن گردید. روایات مربوط به زندگی زردشت را به فارسی در آورد (با همکاری ژاله آموزگار). دستوری برای زبان پهلوی در خور نیاز دانشجویان نگاشت. تاریخ ادبیات پیش از اسلام ایران را به تفصیل کافی، بخصوص در آنچه مربوط به زبان پهلوی و پارتی است. تدوین کرد، و این آخرین کتاب او بود که به طبع رسید. کتاب دیگری شامل سخنرانی‌های او در دانشگاه‌هاروارد درباره «طبقات ایران در دروه ساسانی» زیر چاپ است. اما اینها همه کتاب‌های او نیست. دایره تحقیقاتش گسترده‌تر بود. مقالات متعدد او همه حاکی از پژوهش‌های تازه و نکته‌های تازه‌یاب است.

به نوشتن «کلیّات»، جز آنچه برای دانشجویان ضرورتی داشت، علاقه مند نبود. هرگز مانند برخی دانشمندان عرب ستیز و ایران پرست به کشف‌های محیرالعقول و دعوی‌های خردسوز و جگرنواز نپرداخت و مدّعی دریافت‌های انقلابی نشد و ساده اندیشی و بی خبری پژوهندگان و دانشمندان غربی را (که آگاهی ما از ایران باستان و تاریخ وفرهنگش عمده مدیون آنهاست) به اثبات نرسانید، ولی در عوض دانشمندان به قول او استناد می‌کردند و در میان همکارانش شهرت جهانی یافت. مقالات او در دانشنامه ایرانیکا از بهترین مقالات شمرده می‌شود و مقالات معدودش در دایرۀ المعارف بزرگ اسلامی‌استادانه است. آشنائی او با ادبیات و نوشته‌های سده‌های نخستین اسلام از یکسو، و تبحّرش در ادبیات پیش از اسلام از سوی دیگر، او را ممتاز می‌کرد و مناسب‌ترین فرد برای تحقیق درباره مباحث مشترک ایران زردشتی و ایران اسلامی‌قرار می‌داد.

امید داشتم نوشته‌ای در خور منزلت علمی‌همکار و دوست دیرینم فراهم کنم، ولی با مشغله‌های متراکم و عاجل که در پیش داشتم امیدی بی ثمر بود. دوست ارجمندم هرمز حکمت مرا از تنگنا رهانید و ترجمه ملخّصی از مقدمه نگارنده را بر جلد سوّم «تاریخ ایران کمبریج» که تاریخ هزارساله ایران را از پایان دولت هخامنشی تا زوال دولت ساسانی در بر می‌گیرد و نظری است کلی بر برخی مسائل تاریخ ایران پیش از اسلام، به قلم شیوای خود به رشته تحریر کشید ومرا وامدار التفات خود ساخت.

این مختصر را به عنوان دیباچه به یاد دوست ارجمند در گذشته ام در آغاز ترجمه آوردم. نیز چند سطری در پیآمد برافتادن ساسانیان و رستاخیر فرهنگی ایرانیان پس از آن به پایان مقاله افزودم، هر چند می‌دانم که این همه در خور پایگاه او نیست.

تفصیل آنچه در اینجاست، با ذکر منابع، در اصل کتاب که به زبان انگلیسی است می‌توان یافت.

ایران در هزاره پیش از حمله تازیان در سال ۶۵۱ م، شاهد برآمدن و فروپاشی سه سلسله نیرومند سلوکیان، پارتیان و ساسانیان و نیز تأسیس دولت‌هایی در خاور کشور، از جمله پادشاهی یونانی ـ باختری و شهریاری کوشانیان بود. در همین هزاره در زمینه مذهب نیز گرایش‌های عرفانی (گنوسی) در غرب ایران و میانرودان بالا گرفت و به پیدایش و گسترش آئین مانوی انجامید. نیز کیش زردشتی به صورت مذهبی رسمی‌و مقتدر در شهریاری ساسانی استوار شد.

زایش و سرکوبی جنبش مساوات طلب مزدک در اواخر دوره ساسانی به این هزاره متعلّق است. نیز در همین دوران یونان گرایی در ایران به ا وج و سپس به حضیض خود رسید، هنر ویژه ایرانی تأثیری گسترده یافت؛ نواحی عمده کشور هر یک صاحب خط و زبانی محلی شدند و سرانجام نظام‌های دیوانی و قضایی ای شکل گرفت که پس از فروپاشی شهریاری ساسانی در شیوه خلافت عبّاسیان و حکومت‌های تابع آن در شرق عالم اسلام بسیار مؤثر شد.

حکومت سلوکیان بر نیمه غربی سرزمین ایران حدود ۱۷۰ سال و در بخش‌های شرقی آن نزدیک به ۷۰ سال به دراز کشید. امّا سلسله‌های یونانی که پس از سلوکیان در شرق ایران به قدرت رسیدند و در شهرهایی که به نام اسکندر (اسکندریه) و انتیوخوس (انطاکیه) بنا و یا نامگذاری شده بود مستقر شدند مدت‌ها پس از افول قدرت سلوکی به پخش و نشر تمدن و فرهنگ یونانی در این نواحی ادامه دادند.

با ضعف و فتوری که سرانجام در ارکان حکومت اشکانیان رخنه کرد شهریاری نیرومند آنان به تدریج کارش به ملوک الطوایف کشید و شاهان محلّی پدیدار شدند که در رقابت با یکدیگر موجب سستی حکومت و شکست‌های پی در پی از امپراطوری روم گردیدند. در این اوضاع و احوال بود که نیروی تازه نفس ساسانیان در فارس شهریاری تازه‌ای را بنیاد نهاد که مصمّم به احیاء نام و تمامیت و سرافرازی دیرین ایران بود. اردشیر اوّل بنیان گذار این شهریاری، در سال ۲۲۴ م بر خاندان اشکانی چیره شد و ایران را به همت خویش بار دیگر یک پارچه ساخت و در سال‌های ۲۳۰ و ۲۳۸ م، به سودای گستردن مرزهای ایران، با حمله بر سرزمین‌های تازه در شرق و غرب ایران شد، رومیان را از سوریه و آسیای صغیر بیرون راند و امپراطور آنان، والرین را در سال ۲۵۹ م به اسارت گرفت. در این دوران شاهنشاهی شاپور، شهریاری ساسانی به نهایت قدرت و گستردگی خود رسید. در کتیبه کعبه زردشت در نقش رستم، شاپور قلمرو خود را از آسیای مرکزی و ترکستان چین تا درّه سند و از آناتولی و قفقاز تا کناره‌های جنوبی خلیج فارس برمی‌شمرد.

در حدود چهار سده پس از آغاز شاهنشاهی اردشیر بود که خسرو دوّم در یک حمله برق آسای نظامی‌اورشلیم را تسخیر کرد و فرماندهان خویش را تا دروازه‌های قسطنطنیه گسیل داشت. امّا این پیروزی درخشان قوّتی تازه در شهریاری نبود، چه شکستی بزرگ در پی آن به دست بیزانس، و به دنبال آن آغاز هرج و مرج و کشمکش‌های درون مرزی، آشکار کرد که عصر پوپایی ساسانیان به سر رسیده و فرّ و شکوه دوران پادشاهی خسرو پرویز آرامش پیش از طوفانی بیش نبوده است. پیداش مدعیان گوناگون تاج و تخت خود از ضعف درونی حکومتی راه گم کرده و بی هدف حکایت می‌کرد. به این ترتیب، در دورانی که یادآور فروپاشی حکومت اشکانیان بود شهریاری ساسانی در برابر هجوم سپاهی کوچک اما ملهَم و مصمّم از تازیان محکوم به شکست شد. این گونه بود که نظام جدید اسلامی‌نه تنها بر ایران بلکه بر جوامعی که در شام و میانرودان و آسیای مرکزی پویایی و نیروی خود را از کف داده بودند. چیره شد.

آثار فرهنگ و تمدن یونان در ایران

در زمانی کم‌تر از ده سال اسکندر و سپاهیانش شهریاری هخامنشی را از پای درآوردند و نظام دیوانی آن را که دو سده قلمروهای پهناور را با ملل گوناگون آن اداره می‌کرد در هم کوبیدند. به آتش کشیدن کاخ‌های سلطنتی در تخت جمشید نقطه پایان یک دوره و آغاز دوره‌ای دیگر از تاریخ ایران بود. از احساس خشم و سرخوردگی ایرانیانی که با فرو ریختن ستون‌های بلند اقتدار دولت هخامنشی از اوج فرمان روایی بر جهان به مرتبه فرمانبرداری از یک نیروی خارجی فرو افتادند سندی بر جای نمانده است. به این گمان باید اکتفا کرد که هزیمت سپاهیان ایران، فرو ریختن کاخ‌های شاهنشاهی و حضور فرمانروایان یونانی آتشی از اندوه و اضطراب در جان مردم ایران برافروخت. تنها در ادبیات زردشتی است که می‌توان نشانه‌هایی کم رنگ از آزردگی مردمان و خشم روحانیان را مشاهده کرد. در این نوشته‌ها از اسکندر «ملعون» یاد شده است که ویرانگر آتشکده‌ها، سوزاننده کتب مقدس و کشندۀ مغان بود. نوشته‌های تبلیغاتی اوائل دورۀ ساسانی وضع آشفتۀ اواخر دوران اشکانی و ظهور ملوک الطوایف را از نتایج فاسد حمله اسکندر می‌شمارد و از او به عنوان بر بادهنده وحدت و قدرت ایران و سرچشمه بسیاری دیگر از آسیب‌هایی که به ایران رسید یاد می‌کند.

یونانیان، این فرمانروایان تازه، گرچه از رهگذر جنگ‌های ایران و یونان، و مراوده‌های بازرگانی بین دو کشور چندان بین ایرانیان ناشناخته نبودند، اما نژاد و کیشی دیگر داشتند، به زبانی سوای زبان‌های ایرانی سخن می‌گفتند و با حکومت و شیوه‌های سیاسی متفاوتی آشنا بودند. اما برخلاف مهاجمان صحراگردی که از شمال خاوری بر ایران می‌تاختند. یونیان فرهنگی درخشان داشتند و بسیاری از پیشرفت‌ها و دستاوردهای آنان، نه تنها در عرصه سیاست و حکومت بلکه در زمینه‌های نظامی، هنری و معماری می‌توانست مایه غبطه هر ایرانی منصفی قرار گیرد. بی‌دلیل نیست که تمدّن و فرهنگ یونانی از آغاز حکومت سلوکیان تا پایان کار اشکانیان، و در مواردی حتی پس از این دوران، آثاری گسترده در ایران از خود بر جای گذاشت. اما این آثار با آنچه حضور تمدن یونانی در شام و آسیای صغیر و مصر موجب شد متفاوت بود زیرا تمدن یونانی در این کشورها ریشه دارند و ملاط فرهنگی تازه ای را فراهم آورد، در حالی که در ایران تنها نقشی کما بیش گذرا از خود بر جای گذاشت. به سخن دیگر، ایران در رویارویی با عناصر فرهنگ و تمدن یونانی هویت اصلی خود را از دست نداد و ویژگی‌های فرهنگی اش را که بیشتر در بستر ارزش‌های مذهبی آن تبلور یافته بود رها نکرد. در واقع دیری نپاید که ایرانیان به تدریج از شیوه‌های غربی دوری گرفتند و به یاری ایرانی گری غرورانگیز ساسانی و کیش انحصارجوی زردشتی به بازسازی و تثبیت هویّت خود دست یازیدند.

یکی از پیامدهای حضور و نشر تمدن و ادب یونانی شوق دیوانیان ایرانی وطالبان قدرت و جاه به فراگرفتن زبان یونانی بود۱. حتی در قرن سوم میلادی هنگامی‌که شاپور اوّل اراده کرد که شرح پیروز‌هایش بر رومیان را در کتیبه کعبه زردشت حک کند، به دو زبان پهلوی و پارتی اکتفا نکرد بلکه آوردن متن کتیبه به زبان یونانی را نیز لازم شمرد که خود نشان اعتبار و اهمیت این زبان آن هم چهار سده پس از رانده شدن سلوکیان از ایران بود. مردم کشور باختر (بلخ) نیز خط یونانی را در کتیبه‌ها و سکه‌های خود به کار می‌بردند۲.

کوشانیان نیز، پس از آن که باختر را متصرّف شدند، در سنگنبشته‌ها و مسکوکات خود زبان باختری و خط یونانی را به کار بردند. تعدادی از این سکه‌ها و کتیبه‌ها، از جمله کتیبه معروف سرخ کُتل در افغانستان به زبان بلخی و خط یونانی در کاوش‌های باستان شناسی اخیر به دست آمده است.

آثار تمدن یونانی را در برخی دیگر اززمینه‌ها نیز می‌توان دید. “درهم” و “دینار” به عنوان واحدهای اصلی پول رواج یافت و میزان‌های اندازه گیری و توزین یونانی مقبول افتاد. واژه یونانی دانگ به معنای یک ششم هر واحد رایج گردید و واژه‌های سیم (نقره) الماس، صدف و زمرّد از واژه‌های یونانی اقتباس شد. این همه نشان شیفتگی ایرانیان نه تنها به جواهرات یونانی بلکه به دولت شهرهای یونان به عنوان مراکز زندگی اشرافی و هنرهای تزیینی بود.

حتی در زمینه‌های دینی نیز آثار حضور یونانیان ناچیز نماند. از پنجاب تا آسیای صغیر معابد و تندیس‌های یونانی در شهرهای گوناگون بر پا شد. باید به یادآورد که پرستش شمایل و پیکرهای مذهبی را اردشیر دوم هخامنشی رواج داد که به نوشتۀ بروسوس، دانشمند روحانی بابلی آغاز قرن چهارم پیش از میلاد، نخستین کسی بود که معابد شهرهای عمدۀ شهریاری خویش را با پیکره‌های ناهید، الهه ایرانی (برابر آفرودیت یونانی و ونوس رومی) مزین ساخت۳. گرچه این بدعت اردشیرممکن است برای بسیاری از موبدان اصولی زردشتی، که تنها پرستش آتشکده‌های عریان بی تصویر و تندیس را جایز می‌شمردند، گران آمده باشد۴، مردم از شاه سرمشق گرفتند و به تأسّی از او برخاستند. بسا که آشنایی ایرانیان ساکن شهرهای بزرگی چون ساوه، شوش، بابل که همگی کانون‌های فرهنگ‌های غیر ایرانی بودند، با تصاویر و تندیس‌های خدایان بیگانه، چون نانای یا ایشتار شُمُش و نابو، که به ترتیب همتایان ناهید، مهر و تیشترا (تیر) به شمار می‌آمدند رواج شمایل پرستی را آسان کرده باشد۵.

تشبیه رب‌النوع‌های یونانی به خدایان ایرانی را نباید پدیده ای یکسره تازه شمرد. کورش پرستش خدایان کشورهایی را که گشوده بود گردن می‌نهاد و این در نظر درباریان و اطرافیان او محتملاً جزئی از سیاست او در رعایت مذاهب و جلب قلوب به شمار می‌رفت. اما یونانی مآبی (هلنیسم) به سنّتی که در ایران وجود داشت بُعدی تازه بخشید، به گونه ای که از آن پس برای اشراف و آزادان ایرانی میّسر بود که زئوس را همتای اهورا مزدا و آپولون یا هرمس را همتای مهر و آفرودیت را مشابه ناهید و هراکل (هرکول) را همتای بهرام بشمرند. بی‌دلیل نیست که تصویر چند تن از این خدایان یونانی در سکه‌های بازمانده از دوران اشکانیان و پادشاهان جنوب غربی وخاور ایران منقوش است.

اما شاید بیشترین اثر تمدن یونانی را بتوان در زمینه‌های هنری یافت. هنر هخامنشی را شکل تکامل یافته و اوج هنر ملل شرق باستان باید شمرد که هنری است التقاطی که دانسته و سنجیده عناصر هنرهای شرق را به یاری تخیلی ظریف ترکیب کرده و تناسب بخشیده و در هیأتی هم آهنگ و صیقلی تجلّی بخشیده و در اشکال عاری از جنبش خود متوقف ساخته و از حرکت بازداشته، چنان که گویی می‌گوید حد همین است هنرورزی و زیبائی را. این هنر مالاً متأثر از جهان بینی دولت هخامنشی بود که دنیا را مجموعه ای واحد از اجزاء همگون می‌دید که پادشاهان هخامنشی بر آن حکم می‌راند. هنر یونان و بن مایه‌های آن از مقوله‌های دیگر بود. به نوشتۀ دانیل اشلومبرژه درست هنگامی‌که سنتی که برخی از عناصر آن عمر دوهزار و پانصدساله داشت (یعنی هنر هخامنشی) در تلاش برای دستیابی به غایت کمال، هنر را به گونه ای تغییرناپذیر تثبیت کرده بود، در کرانه‌های دریای اژه هنر شکوفا شد که در جستجوی پیشرفت و کمال آرمانی از جنبش و تکاپو باز نمی‌ایستاد و به خود خرسند نمی‌شد۶. تجلی چنین هنری را که در دیده ایرانیان هنری «مدرن» به شمار می‌رفت۷. اینان می‌توانستند در معابد و نمایش خانه‌ها و ورزشگاه‌ها و بناهای حکومتی شهرهای یونانی عیان ببینند. این هنر معرّف بینشی متفاوت بود که زیبایی را در صور گوناگون پیکر انسان می‌دید و در پویایی و تحرک می‌جست، در هنری که از تنشی متوازن مایه می‌گرفت. به یاری نام و قدرت فاتحان یونانی، هنر جدید مقبولیتی گسترده یافت و در نهایت بسیاری از مفاهیم و شیوه‌های هنری هخامنشیان را به وادی فراموشی سپرد.

امروز گرچه از هنر یونانی آثار چندانی در ایران برجای نمانده، اما در افغانستان و شمال باختری هند هنوز یادگارهای نفوذ این هنر به چشم می‌خورد. نشان نفوذ هنر یونانی در ایران را آثاری نباید دانست که یونانیان به دست و ابتکار خود در ایران و افغانستان ساختند ـ مثلاًٌ بناهایی که در کاوش‌های اخیر در شمال افغانستنان نمایان شده (که از آن جمله است شهر تمام یونانی آی خانم) بلکه آن دسته از آثار باید دانست که ایرانیان خود به ویژه پس از سلوکیان آفریدند. مانند آثاری که در نسا، پایتخت قدیم اشکانیان، و کوه خواجه در سیستان و حمص (هاترا) در شمال عراق و پالیمر در سوریه به جا مانده است. مثلاً در نسا گرچه معماری، به شیوه بومی‌است همراه با عناصری از معماری هخامنشی۸، اما تزیینات و ریزه کاری‌های سفالین بناها از تاثیر گستردۀ هنر یونانی حکایت دارد۹. همچنین است در نقاشی‌های دیواری و تزئینات کوه خواجه و در معبد معروف ناهید یا آرتمیس در کنگاور و به خصوص در هنر بودائی معروف به هنر قندهار (Gandhara) و در هنر کوشانیان که در همه آنها تأثیر هنر یونانی به درجات متفاوت دیده می‌شود.

با این همه خطاست اگر داستان نفوذ تمدن یونان را به همین جا به پایان ببریم، چه نتیجۀ نهائی غیر از آ ن است که از این مقدمات ممکن است چشم داشت. زیرا بن مایه هنر ایرانی در پس هنری که از شیوه‌های یونانی اثر پذیرفته بود هم چنان زنده بود و هنگامی‌که بذر احیای هویت اصیل ایرانی نخست در دوران اشکانیان پاشیده شد و سپس در عصر ساسانیان به ثمر رسید یونانی گری از ذهن و اندیشه ایرانی بیرون رفت. به سخن دیگر، آثار نفوذ تمدن یونان در ایران دیر نپایید و این فرهنگ که چند سده بعد الهام بخش تمدن غرب شد. در نهایت امر با راه و رسم و زندگی ایرانیان سازگار نیامد۱۰. در واقع بازگشت ایران به هویّت اصلی خود چنان پر و پیمان بود که گاه انسان فراموش می‌کند که ایران دورانی را از سر گذرانده که در آن تمدّن یونان و مقدونیه تمدن غالب به شمار می‌رفت و طبقه گزیده جامعه در اقتباس از آداب و فرهنگ یونانی از هم پیشی می‌گرفتند.

بدیهی است که واکنش ایرانیان در برابر فرهنگ یونانی یک شبه رخ نداد. متأسفانه، آگاهی ‌های مستند درباره شیوه زندگی ایرانیان در دوران سلوکی در دست نیست. اما با توجه به بی اعتنائی نسبی سلوکیان نسبت به تبلیغ تمدن یا مذهب یونانی در ایران۱۱ و با عنایت به رویدادهای تاریخی دیگر شاید بتوان این فرض را پذیرفت که در نواحی روستائی و قصبه‌های ایران شیوه بومی‌زندگی دور از تأثیر تمدن یونانی همچنان ادامه داشت.

می‌توان تصور کرد که در دوران سلوکیان، بسیاری از ایرانیان، هر چند مزه شکست را آزموده بودند نومید نماندند و همچنان در آرزوی پیدایش منجی و رهاننده ای که بتواند دوران پرافتخار گذشته را بازگرداند، روزگار شکست را سپری می‌کردند. از این رو درین دوره آثار مربوط به آخرالزمان و علائم ظهور و فرارسیدن رهاننده موعود توسعه یافت. نمونه عمده آن زند وهمن‌یشت است که چنان که از نامش پیداست به دوران اوستائی باز می‌گردد و به روز رستاخیز و پیامبر موعود زردشتی، سوشیانت، می‌پردازد که فراخواهد رسید، گنه کاران را کیفر خواهد داد و بنیادی نو برای جهان خواهد ریخت. در دیگر نواحی خاور میانه نیز متونی از این دست که به شکوه از تسلط یونانیان می‌پرداختند و از روز رستاخیر سخن می‌گفتند نوشته می‌شد. افزون بر این در چنین محیطی داستان‌ها و افسانه‌هائی دربارۀ قهرمانان محلی یا ملی میان توده مردم شاخ و برگ پیدا می‌کرد۱۲. به این ترتیب، در حالی که اشراف و نخبگان شیفته غرب از شیوه زندگی یونانیان استقبال می‌کردند، توده‌های خاموش اما امیدوار ایرانی همچنان به سنت‌های دیرینه خود وفادار ماندند. خواست‌ها و گرایش‌های همین توده‌ها بود که اشکانیان از آن خود کردند و ساسانیان بر آن جامه تحقق پوشانیدند.

از شواهد عمده پایداری آداب و رسوم دیرینه ایرانی ادامۀ خط آرامی‌بود که نه تنها در مسکوکات متأخر اشکانی بلکه در مسکوکات شاهان فارس (Persis) و خوزستان (Elamais) نیز که عملاً استقلال داشتند به کار می‌رفت و این میراث هخامنشیان بود، چه هخامنشیان که کتیبه‌ها و سنگنبشه‌های خود را به خط میخی می‌نوشتند، در کارهای دیوانی و برای مکاتبات خود از خط و دبیران آرامی‌استفاده می‌کردند. دبیران آن چه را به زبان رؤسای آنها املا می‌شد به زبان خود، یعنی آرامی، برمی‌گرداندند و سپس آن را به خط آرامی ‌می‌نوشتند.

هنگامی‌که نامه به مقصد می‌رسید دبیر گیرنده آن را به زبان کارفرمای خود، مثلاً مادی یا فارسی باستان یا مصری، بر می‌گرداند و می‌خواند. به این ترتیب تا هنگام حمله اسکندر و فروپاشی دولت هخامنشیان، آرامی‌به عنوان زبان بین المللی در سراسر شهریاری ایشان رواج یافت. در دوران سلوکی نیز آرامی‌همچنان زبان مکاتبات و دفتر و دیوان ماند، ا ما از آنجا که تمرکز ناشی از اقتدار شاهنشاه هخامنشی از میان رفته بود الفبای آرامی‌مرسوم هخامنشیان در نواحی گوناگون ایران اشکال گوناگون محلی به خود گرفت و خطوط پارتی و سغدی و پهلوی و خوارزمی‌و جز این‌ها پدید آمد۱۳.

  تنها در باختر (بلخ)، که در دوره فاصل میان عهد سلوکی و اشکانی شاهان یونانی داشت (سلسله یونانی باختری)، آرامی‌جای خود را سرانجام به خط یونانی داد. باید گفت که خط آرامی، با همه برتری که بر خط میخی داشت، برای زبان‌های ایرانی که از گروه زبان‌های هندو اروپایی اند مناسب نبود و خط یونانی بر آن برتری داشت. با این همه نواحی گوناگون ایران همچنان به سنّت نوشتاری خویش وفادار ماندند.

هنگامی‌که مهرداد اول اشکانی بابل را گشود و سلوکیان را از ایران راند، برای اراده سرزمین‌های تازه ای که گشوده بود و مردمان پیشرفته آن، خود را نیازمند بهره‌جویی از استعداد و توانایی طبقه دانش آموخته در شهرهای یونانی و یا یونانی‌مآب نواحی غربی ایران دید۱۴. از همین رو، ظاهراً به قصد رفع نگرانی و جلب همکاری عنصر یونانی این جوامع لقب خود را در سکه‌ها «دوستداران یونان» یاد کرد. اما با تثبیت حکومت اشکانیان، به ویژه در دوران پادشاهی مهرداد دوم(۱۹۱ تا ۱۲۳ ق.م.) وابستگی به یونانیان به گونه ای محسوس کاهش یافت. کتیبه‌ها گاه به آرامی‌نوشته شد و نمادهای تازه (از قبیل ستاره یا هلال ماه) بر سکه‌ها پدیدار گردید.

به این ترتیب، از زیر لایه‌ای از یونانی‌گری اشکانیان نشانه‌هایی از وابستگی ی به کیش و فرهنگ دیرینه بومی ‌پدیدار شد. این وابستگی به ویژه در شاخه گرگانی (هیرکانی) پارت‌ها، که گودرز مؤسسش بود۱۵، ژرفای بیشتری داشت.

این پادشاه، که با مهرداد، شاهزاده اشکانی که روم حمایتش می‌کرد، به ستیز برخاست و بر او چیره شد، چنین بر می‌آید که گویای احساسات و آرمان‌های مردم ایران بود. نام این پادشاه، که آشکارا به نکوهش مهرداد، به عنوان دست‌نشاندۀ روم، پرداخت، همراه با نام برخی از اخلافش در فهرستی از نام پادشاهان اشکانی که طبری و برخی دیگر از مورخان اسلامی‌نگاشته اند آمده است. همین مورخان از آوردن نام بسیاری از پادشاهان نامدار اشکانی که در آثار مورّخان رومی‌از آ ن‌ها نام برده شده یادی نکرده اند. از گودرز و جانشینانش، گیو و بیژن، در حماسه ملی ایران نیز به عنوان جنگاوران دلیر و بزرگ زاده ای که در دوران نیمه داستانی کیانیان به دفاع از مرزبوم ایران برخاستند یاد شده است. داستان‌هایی را که در باب دلاوری‌ها و قهرمانی‌های این پادشاهان پرداخته شده به یقین بی ارتباط با هواداری آنان از آرمان‌ها و سنت‌های ایرانی در برابر برخی از اشکانیان غرب گرا نباید دانست. ریشه دشمنی افسانه ای میان رازی و مروزی۱۶ را، که در شعر قدما از جمله مولوی از آن یاد شده ، نیز می‌توان به اختلاف رأی و بینش میان گودرز‌های سنّت‌گرای شرقی از یک سو و خاندان قارن، از شاهزادگان غرب گرای مغرب ایران، از سوی دیگر، نسبت داد.

در تأیید آن چه تاکنون گفته شد باید به رویدادهائی که در حماسۀ ملی به نام پهلوانانی چون گیو و گودرز و میلاد (که صورتی از مهرداد است) قید شده که در اصل شاهان و شاهزادگان اشکانی‌اند اشاره کنیم. گرچه هیچ متن یا اثر ادبی از این دوران در شکل اصلی آن در دست نیست. اما شواهد همه حاکی از این است که آن چه از اشعار حماسی کیانیان به اشکانیان به ارث رسیده بود در دوران حکومت پارت‌ها با افزودن داستان‌های خاندان اشکانی بسط یافت و غنی‌تر شد و با پوششی از آئین زردشتی به نسل‌های بعدی و نواحی دیگر رسید و صورت ملی به خود گرفت و اساس حماسه ملی ایرانیان را تشکیل داد با پیشروی سپاهیان اشکانی و تثبیت حکومت آنان حماسه‌های غرور آفرین سرزمین‌های خاوری به دیگر نواحی ایران رسید و هویت و شهرتی ملی یافت. با کمرنگ شدن خاطرۀ پادشاهان ماد و هخامنشی، که از متون زردشتی بیرون مانده بودند، این حماسه‌ها مظهر و معرف تاریخ ملی ایرانیان شد و پس از دگرگونی‌هایی که به ضرورت اوضاع و احوال دوران ساسانیان در آن صورت گرفت، در اواخر دوره ساسانی به نام خدای نامه تنظیم و تدوین شد. فردوسی شاهنامۀ خویش را، با تعدیل مایه‌های زردشتی آن بر پایه همین اثر آفرید و آن را جاوید کرد۱۷.

داستان‌های این حماسه ملی، این مهم‌ترین میراث ادبی ایران پیش از اسلام، گزارش بی‌تاریخ اما معتبر احساسات و عواطف ایرانیان و ترجمان راستین جهان بینی و اندیشۀ ماندگار آنان است.

جهان بینی سیاسی و فرهنگی ایرانیان

در این بخش، بر پایۀ فرضیه‌ها و مقدماتی که به آن‌ها اشاره رفت، به بررسی مسایل مربوط به جهان بینی سیاسی و راه و روش دینی و گرایش‌ها و دستاوردهای هنری دوران هزار ساله پیش از هجوم اعراب خواهیم پرداخت. در این زمینه‌ها نیز گریز تدریجی ایرانیان از تاثیر فرهنگ یونانی و بازگشت آنان به سوی سنن و آداب خود کاملاً مشهود است.

سلوکیان، که به قدرت اسلحه بر سرزمین پهناوری دست یافته بودند طبیعتاً به بهره جوئی از آن پرداختند. بر ساکنانش مالیات بستند و شهرهای یونانی را با افزودن زمین‌های تازه گسترش دادند. حکومت سلوکیان وابسته و متّکی به شهروندان یونانی امپراطوری آنان بود که مقامی‌ خاص داشتند و از مزایایی بیشتر از دیگران بهره مند بودند. پایه اصلی قدرت و مشروعیت سلوکیان بر رضایت و تایید اتباع امپراطوری آنان قرار داشت، به سخن دیگر «نه نهادی بلکه شخصی و عاطفی»۱۸ بود. اما با استقرار حکومت اشکانیان نهاد پادشاهی شکلی سنتی به خود گرفت و مشروعیت پادشاه در اثبات همخونی با دودمان پادشاهی هخامنشینان تجلی یافت۱۹. از همین رو، پادشاهان اشکانی، همانند همتایان هخامنشی خود، منشأ اقتدار پادشاهی را نه رضایت و حسن نیّت شهروندان بلکه موهبت و ارادۀ یزدان می‌شمردند و به تعبیری خود را نمایندۀ او در زمین می‌دانستند. به این ترتیب گرچه در عمل پادشاهان سلوکی و اشکانی هر دو بر قلمرو خویش به ضرب شمشیر تسلط یافتند، هر یک اقتدار و مشروعیت خویش را بر بینش و فلسفه ای متفاوت استوار کردند. در ایران، چون در دیگر سرزمین‌های خاور میانه قدرت سیاسی منشائی الهی داشت. خداوند هم پیامبران را مبعوث کرده بود و هم پادشاهان را منصور و در این میان اراده و رضایت مردمان نقشی ایفا نمی‌کرد. یونان باستان نه جایگاه پیامبران بود و نه زادگاه پادشاهان نامدار. برعکس، در آسیای غربی زندگی اجتماعی و سیاسی مردمان به دست و اراده پیامبران و پادشاهان سامان می‌پذیرفت.

شواهد به ویژه آثار مورخان دوران باستان همه گواه بر اقتدار بی کران شاهنشاهی اشکانی و شأن و منزلتی است که در میان اتباع خویش داشتند.

برخی از پادشاهان اشکانی خود را مزدیسن بغ (خداوندگار مزداپرست) و از نژاد خدایان لقب دادند که با سنن و باورهای ایران آن روز هم خوان نبود. با توجه به سکوت مورخان عرب و ایرانی درباره ادعای پادشاهان ایران به دارا بودن تبار الهی، و نیز بر پایه کتیبۀ شاپور اول در کعبۀ زردشت، می‌توان پذیرفت که این دعوی تنها در تقلیدی تشریفاتی از پادشاهان سلوکی پدیدار شده بود و نه به نیّت اجبار مردمان به پرستش شاه۲۰. در واقع چه بسا واژۀ «بغ» به معنای خداوندگار و سرور، به قیاس صورت متأخرش «بیگ» به معنی پایه ور و صاحب مقام در پایان دوران هخامنشی بار و معنای صرفاً الهی نداشته است.

با این همه حتی اگر بپذیریم که این گونه القاب القابی تشریفاتی بیش نبوده اند، پادشاه اشکانی و ساسانی در جایگاهی فراتر از جایگاه افراد عادی قرار داشتند. در جامعۀ پدرسالار ایرانی اقتدار گسترده بزرگ گروه‌های پدر تبار معرف منزلت والای نیاکان بود. اقتدار پادشاه نیز، نه تنها در میان طائفه اش، بلکه در نظر مردمی‌که او را در مقام رفیع پدری می‌دیدند، ریشه در باوری دیرینه به حقوق و قدرت نامحدود رئیس خانواده داشت؛ باوری که آئین زردشتی نیز آن را موکّد ساخته بود۲۱.

اعتقادی ژرف به تقدّس مقام شخص پادشاه و به اقتدار بی کران او از عوامل اساسی سلطه طولانی. اشکانیان و ساسانیان علی رغم همه آشوب‌ها و بحران‌ها بود. شاهنامه را نیز که در عهد سامانیان، مقارن با دوران خلفای اسلامی‌سروده شد باید گواه راستین دیگری بر مقام والا و مقدّس پادشاهی در دوران پبیش از اسلام ایران دانست.

طبقات اجتماعی

گرچه نظام طبقاتی ایران در این دوران هرگز همانند نظام طبقاتی هند خشک و نرمش ناپذیر نشد با این همه درنوردیدن مرزهای طبقاتی، به ویژه مرزهای میان مردم عادی و طبقات ممتاز، آسان نبود. «مردمان عادی و اشراف زادگان از حیث تملّک اسب و پوشاک و خانه و باغ و زن و خدمه آشکارا با دیگران متفاوت اند وهیچ فردی از مردم عادی نمی‌تواند در تمتّع از مواهب زندگی با اشراف زادگان (آزادان) سهیم شود. ازدواج میان اعضای این دو گروه نیز ممنوع است.۲۲

مردم ایران در دوران باستان، و دست کم از زمان هخامنشیان به بعد، به سه طبقه روحانیان، جنگ آوران یا آزادان و برزگران تقسیم شده بودند. در دوران ساسانی، همراه با پیچیدگی روابط اقتصادی، و تخصصی شدن روز افزون مشاغل و رشد دیوان، این تقسیم بندی سنتی سه گانه طبقاتی پاسخگوی نیازمندی‌های تازه نبود. از همین رو، «دبیران» یعنی منشیان و دیوانیان که ظاهراً بیشتر از طبقه مغان و نیز آزادان (نجبا) بودند بر طبقات پیشین افزوده شد. این طبقه جدید شامل پزشکان و اخترشناسان دربار، خنیاگران و اهل دیگر حرفه‌های مشابه نیز می‌شد. بهرام پنجم چنان شیفته خنیاگران دربار بود که مقام آنان را به حد طبقۀ اشراف رساند۲۳. عیاران نیز که حضورشان در جامعۀ پیش از اسلام ایران تردید ناپذیر است. به اعتبار شهرتی که در جوانمردی و مردانگی و استعدادهای خاص داشتند محتملاً در همین طبقه جای می‌گرفتند.

امور قضایی و اداری به طبقات ممتاز تعلق داشت. به کوشش بزرگ موبدانی چون کرتیر و آذرپاد مارسپندان آئین زردشتی آئین رسمی‌ساسانی شد و روحانیان خود را در نهادهای رسمی‌دولتی متشکّل کردند و بر کار قضا و آموزش تسلّطی انحصاری یافتند و به گونه ای روزافزون به مداخله در امور سیاسی و حکومتی پرداختند. موبد موبدان بر بالاترین مسند قضایی می‌نشست و عنوانی مشابه عنوان قاضی القضات دوران اسلامی‌داشت۲۴.

طبقه اشراف و نجبا خود به گروه‌هایی تقسیم می‌شد. در پایین‌ترین درجه آزادان، که عنوان عمومی‌طبقه نجبا (در برابر کارورزان و برزگران) نیز بود، قرار داشتند که دهقانان، یعنی مالکان زمین‌های زراعی را نیز دربر می‌گرفتند.

گروه «بزرگان» به رؤسای خاندان‌های بزرگ، فرمانروایان نیمه مختار ایالات و بلند پایگان دستگاه حکومت اختصاص داشت۲۵. کرتیر از این که به فرمان بهرام دوم به عضویت این گروه درآمده بود مباهات می‌کرد.۲۶ در گروه بالاتر وسپورگان یا خواص و نزدیکان شاه، که معمولاً از خویشانش بودند، جای داشتند. بالاترین گروه شهرداران بودند که شامل فرمانروایان ایالات بزرگ و رؤسای سلسله‌های محلی و برخی شاهزادگان نیز می‌شد. رسم پادشاهان ساسانی این بود که پسران، برادران و یا دیگر شاهزادگان هم تبار را به حکومت ایالات بزرگ بگمارند تا هم امنیت و بقای سلطنت تضمین شود و هم پادشاهان آینده راه و رسم مملکت داری را به تجربه فرا گیرند. خاندان‌های بزرگ در دربار از امتیازات ویژه بهره مند بودند که از آن جمله بود گذاشتن تاج بر سر پادشاه یا حمل شمشیر یا جام او۲۷. وفاداری آنان به شاه نه تنها با پرداخت خرج سالانه به خزانه دربار، بلکه با گردآوردن سپاه در زمان جنگ و آمادگی برای جان فشانی در کنار شاه به هنگام نیاز، به اثبات می‌رسید۲۸. نمایندگان این خاندان‌ها عضو شورای پادشاهی نیز بودند. همانگونه که از فهرستی که شاپور اول از بزرگان و نجبای دربار اردشیر بابکان بر جای گذاشته بر می‌آید، در دربار پادشاهان محلی نیز چنین رسومی‌برقرار بود و نجبا و اشراف محلی در آن عهده دار مقامات بالا بودند. در دوران ساسانیان، و به احتمالی پیش از آن نیز، نام و مقام و مزایای خاندان‌های نجبا و اشراف در دفتری که گاهنامگ نامیده می‌شد به ثبت می‌رسید۲۹.

دین و دولت

دانسته‌های ما درباره ساختار نهادهای دینی در دوران اشکانی و یا رابطه میان دین و دولت چندان نیست، از منابع یهودی و مسیحی چنین بر می‌آید که اشکانیان نیز چه بسا به سنّت دوران هخامنشی نسبت به کیش‌های غیر ایرانی آسان گیر و بردبار بودند.

هنگامی‌که نهادهای دینی زردشتیان در دوران ساسانی سامان گرفت و به تدریج رسمیت یافت، کیش زردشتی به قدرت سیاسی دست یافت و در کار اداره شهریاری نقشی عمده ایفا کرد. کشتن مانی به تحریک کرتیر در سال ۲۷۶م خود نشان گسترش چتر حمایت این نهادها بر دولت بود. سرکوبی زنادقه، از جمله پیروان مانی، و نیز آزار و ایذاء پیاپی یهودیان، بودائیان و مسیحیان و نیز بدعت گزارانی چون مزدک، دال بر تلاش نهادهای دینی زردشتی برای حفظ و گسترش نفوذ خود در میان مردم بود. امّا با همه پیوندهای یگانگی و همبستگی بین دیوانیان و دین سالاران، گهگاه بر سر تقسیم قدرت و مزایای آن تنش در می‌گرفت و اختلاف رأی پدیدار می‌شد گرچه از منابع فارسی و عربی چنین بر می‌آید که در این دوران رأی موبدان زردشتی که حضوری همیشگی در دربار داشتند، ناشنیده و ناپذیرفته نمی‌ماند اما پیوند میان دین و دولت آن چنان هم که گمان می‌رود مصون از خدشه و خلل نبود. پادشاهانی بی دریغ ستوده می‌شدند که چون شاپور دوّم، بهرام پنجم و خسرو اوّل در حمایت از موبدان به سرکوبی بدعت و زندقه می‌پرداختند و آتشکده‌ها بنا می‌کردند اما پاداش پادشاهانی که در دفاع از منافع دربار یا مردم، در برابر نفوذ و قدرت روز افزون موبدان به مقاومت بر می‌خاستند، نه ستایش که خرده گیری و خصومت بود. نرسی (۴۲۰-۳۹۹م) در راه دستیابی به تخت پادشاهی بارها به تحریک موبد کرتیر با مخالفت روحانیان زردشتی روبروشده بود. همو بود که آزار مانویان و مسیحیان را ممنوع ساخت. یزدگرد اول نیز به سبب تلاش برای محدود ساختن نفوذ موبدان و اشراف و رفتار ملایمش با اقلیت‌های مذهبی، بزه کار لقب گرفت. بیشترین تنش بین دربار و روحانیان در دوران قباد رخ داد که حمایتش ازجنش ضد اشرافی و تساوی جوئی مزدکیان به خلع و تبعید وی انجامید.

با همه تنش‌ها و معارضه‌های آشکار و نهان، دین و دولت در این دوران کما بیش منافعی مشترک و بینشی یکسان داشتند. دولت معمولاً پشتیبان روحانیان زردشتی بود و همانند آنان بدعت و ارتداد را بر نمی‌تابید و اغلب بر تحریکات آنان به ایذاء و آزار اقلیت‌های مذهبی از جمله یهودیان، مسیحیان و بودائیان دست می‌زد و به ویژه زندقه مانویان و مزدکیان را سرکوب می‌کرد. روحانیان نیز به نوبه خود نهاد حکومت و مزایای اشراف و منشأ الهی شاهنشاهی و ضرورت اطاعت کامل از شاهنشاه را تایید می‌کردند. وجه مشترک دیگر هر دو نهاد اعتقاد به یک ایران زردشتی و احساسات ایران خواهی و ضرورت حفظ کشور و دفاع از آن در برابر بیگانگان بود.

روابط با دیگر جوامع

از هنگام تسخیر بابل به دست مهرداد اول در سال ۱۴۱ پیش از میلاد تا انقراض شهریاری ساسانیان، یعنی مدت هشت قرن، ایران به عنوان قدرتی بزرگ عامل ثبات در سرزمینی وسیع بود که از میانرودان تا جیحون و از قفقاز تا خلیج فارس، و گاه فراتر، امتداد داشت. همچنین ایران عاملی اساسی در متمدن ساختن مردم بدوی سرزمین‌هایی بود که در این دوران بر آن‌ها تسلط می‌یافت و یا به قلمرو نفوذش می‌پیوست در تلاش برای حراست از قلمرو خود در برابر تهاجم همسایگان ایران از سوی خاور و باختر با نیروها و حکومت‌هایی مقتدر اما یکسره متفاوت به مقابله پرداخت. در مرزهای باختری خود ایران به‌ترتیب با سلوکیه، روم و بیزانس روبرو شد که دارای حکومت‌هایی بودند توانمند با پیشرفته و از لحاظ نظامی‌نیز یا با ایران پهلو می‌زدند و یا از آن برتر بودند.

در سمت خاوری، تمامیت ارضی ایران آماج تعرض و هجوم مکرر اقوام بیابان گرد بود.

جبهه باختری

خطر عمده‌ای که در دوران اشکانی از سوی باختر متوجه ایران بود از سوداها و جاه‌طلبی‌های امپراطوری روم در خاور نزدیک ناشی می‌شد. اما در نبردهای گوناگون، اشکانیان به یاری سوارکاران چابک و پرآوازه خویش به رومیان ثابت کردند که در دفاع از مرز و بوم خویش از روحیه‌ای رزم‌جویانه و نیرویی پرتوان و خستگی‌ناپذیر بهره‌مندند و در عرصۀ جنگ حریفی شایسته‌اند. در نبردی در سال ۵۳ پیش از میلاد، سورن، فرمانده سپاه اشکانی، کراسوس فرمانده سپاه روم را دستگیر کرد و کشت و شماری بسیار از سربازان و فرماندهان رومی‌را به اسارت گرفت. در پی همین نبرد بود که اشکانیان مرزهای باختری ایران را گسترش دادند و به رود فرات رساندند و احترام یهودیان ساکن بابل و برخی از شهرهای بین‌النهرین و شام را برانگیختند. چندی بعد، با شکست مارک انتونی قیصر روم در ارمنستان جاه طلبی‌های رومیان در این منطقه ضربه‌ای دیگر خورد.

ایران اشکانی برخلاف روم، سودای تهاجم به دیگران را در سر نداشت و از همین رو پس از آن که سلوکیان به شام رانده شدند اشکانیان در پی گسترش همین قلمرو خود برنیامدند۳۰. هنگامی‌که اوگوستوس، امپراطور روم، کوشید تا به مسالمت با اشکانیان به توافقی برسد با استقبال آنان روبرو شد و صلح بین دو کشور برای سه ربع قرن دوام یافت. تنها در دوران امپراطوری نرون بود که بین این دو قدرت بزرگ بر سر سودای روم به تسلط بر ارمنستان کشمکش‌هایی صورت گرفت. اما در اواخر دوره اشکانی که نیروی آنان با گذشت زمان به سستی گرائیده بود رومیان توانستند شکست‌هایی سخت بر آنان وارد کنند، پایتخت باختری آنان، تیسفون، را سه بار به اشغال خود درآوردند و آن را به ویرانی کشند. با این همه اشکانیان سر تسلیم فرو نیاوردند و عقب ننشستند. حتی در بحرانی‌ترین دوران حکومت خود و در آستانه پیروزی اردشیر بابکان، اشکانیان مانع دست اندازی امپراطور کاراکالا به سرزمین خود شدند و سپاهیان رومی‌را به هزیمت واداشتند. در واقع اشکانیان سدی در برابر پیشروی رومیان به سوی سرزمین‌های خاوی ایران بودند و برنامه‌های آنان را برای تسلط بر قلمرو پیشین سلوکیان نقش برآب کردند. چنین مقاومت‌ها و دستاوردهایی نشان از یگانگی و همبستگی قابل ملاحظه جامعه ایرانیان به ویژه در دورانی داشت که شاهنشاهان اشکانی بر تسلط کامل بر نواحی گوناگون قلمرو خود اصرزار نمی‌ورزیدند و در نتیجه فرمانروایان و اشراف قدرت مند تا حدی خودمختار بودند و همین خود اغلب به اختلاف‌های توان فرسا و کشمکش‌ها و ستیزهای داخلی هم می‌انجامید.

پس از استقرار شهریاری ساسانیان، رومیان دریافتند که در همسایگی آنان رهبرانی به قدرت رسیده اند که در بلندپروازی و توانایی از پادشاهان اشکانی گامی‌پیش‌ترند. بدون تردید از عواملی که به سقوط اشکانیان انجامید شکست‌های پی در پی و خوار کننده ای بود که در سده نهایی حکومت آنان به ایران رسید. ساسانیان با تبلیغاتی تند و کوبنده علیه اشکانیان در صدد بهره جویی از احساسات جریحه یافته ایرانیان برآمدند و حکومت اشکانی را مجموعه‌ای از امیرنشین‌های حقیر و پراکنده خواندند و امارت آنان را میراث شوم اسکندر مقدونی شمردند که با احیای ایران به عنوان کشوری نیرومند مباین بود. از همین رو ساسانیان دعوی بازگرداندن شوکت و وحدت ایران را سر دادند. پژواک چنین دعوی نه تنها به روشنی در گفته‌های اردشیر بابکان و شاپور اول بلکه درآنچه مورخان رومی‌به نقل از این دعوی‌ها آورده‌اند نیز به چشم می‌خورد.

باید به یاد داشت که ساسانیان از هخامنشیان، که در آثار داستانی و اساطیری و تاریخی کیش زردشتی جایی نداشت یاد نمی‌کردند چه جز تاریخی که در آثار زردشتی منعکس بود تاریخی نمی‌شناختند و با رواج آئین زردشتی در سراسر ایران، که روایات شرق ایران را به همه جا گسترده و روایات محلی را از خاطره‌ها زدوده بود، هخامنشینان را به یاد نمی‌آوردند. تنها داریوش را که مغلوب اسکند مقدونی شده بود به عنوان آخرین پادشاه کیانی به یاد می‌آوردند و اشکانیان را جانشینان اسکندر می‌دانستند زیرا در باور آنان، براساس نوشته‌های زردشتی، نه هخامنشینان بلکه کیانیان معرّف و مظهر شکوه گذشته ایران بودند۳۱.

ساسانیان در آغاز حکومت خویش مرزهای باختری ایران را تثبیت کردند و به پیروزی‌های چشمگیر علیه رومیان رسیدند. شاپور اول به بین النهرین، شام و آناطولی دست یافت و ساکنان برخی از شهرهای این نواحی را به ایران کوچاند. شرح این پیروزی‌ها در کتیبۀ کعبۀ زردشت شاپور در فارس آمده است. اسارت والرین، امپراطور روم در سال ۲۶۰ م به دست شاپور مایه خشنودی و غرور ایرانیان گشت و از همین رو به فرمان شاپور تصویر امپراطور سرافکندۀ روم بر صخره‌های بزرگ، از جمله در نقش رستم حک شد۳۲.

با مسیحی شدن کنستانتینوس و اعلام مسیحیت به عنوان دین رسمی ‌امپراطوری روم در سال ۳۳۴م، و تجزیۀ این امپراطوری به دو نیمه باختری و خاوری، عامل تازه ای در روابط ایران و روم پدیدار گردید. روم شرقی یا امپراطوری تازه پای بیزانس در همسایگی ایران مدعی حمایت از ساکنان مسیحی نواحی مرزی خود شد. مسیحیت، به ویژه در سرزمین‌های حائل میان ایران و امپراطوری بیزانس، معتقدان بسیار داشت. در واقع بسیاری از کهن‌ترین جوامع مسیحی در این نواحی ساکن بودند. با تثبیت روزافزون کیش‌های رسمی‌زردشتی و مسیحی در سرزمین دو همسایه، آن هم کیش‌هایی که حقیقت را در انحصار خود می‌دانستند، و نیز با از میان رفتن برخی از حکومت‌های حائل، ساسانیان به مسیحیان ایران و کشورهای دست نشانده مرزی اعتماد چندانی نمی‌ کردند و به ویژه هنگام بالا گرفتن کشمکش‌های مرزی با روم شرقی (بیزانس) به وفاداری سیاسی آنان بدگمان می‌شدند. از همین رو، نگرانی بیزانس دربارۀ حقوق و آزادی‌های اتباع مسیحی ایران و نیز سرکوبی زردشتیان مقیم روم شرقی چیزی جز نشان مقاصد سیاسی بیزانس شمرده نمی‌شد. سوءظن‌های متقابل اختلافات بین دو طرف و سرکوبی اقلیت‌های مذهبی را تشدید می‌کرد. در واقع از جمله تعهّداتی که در پیمان‌های صلح بین دو طرف گنجاندهد می‌شد خودداری از این سرکوبی‌ها بود.

روابط بین ایران و دو امپراطوری روم و بیزانس تنها محدود به جنگ و کشمکش نبود، گرچه در آن روزگار نیز توجه گزارشگران و مورّخان بیشتر معطوف به چنین رویدادهایی می‌شد در واقع ایران و بیزانس، که به منافع مشترک و مقام ویژه خود در آسیای غربی به عنوان دو قدرت بزرگ آگاه بودند، در دوران صلح با یکدیگر روابطی دوستانه، گرچه رسمی‌و محتاطانه، داشتند و به داد و ستد و بازرگانی و تباتدل سفرا می‌پرداختند و به اتفاق دربندهایی را که در قفقاز سدّی در برابر اقوام مهاجم بود اداره می‌کردند.

جبهه خاوری

چگونگی روابط ایران در این دوره با همسایگان خاوری در‌هاله ای از ابهام قرار دارد، چه مردم این سامان، برخلاف مردم نواحی باختر ایران چون رومیان و یونانیان و شریانیان مسیحی و ارمنیان آثار مکتوب قابل ملاحظه ای از خود بر جای نگذاشته اند. افزون بر این هجوم پی در پی مردمان صحرا نورد خاوری به ایران و یا رویدادها و تحوّلاتی که درآن سوی مرزهای خاوری ایران رخ می‌داد تنها هنگامی‌توجه نویسندگان و مورّخان غربی را به خود جلب می‌کرد که می‌توانست بر زندگی و جریان امور در غرب تاثیری محسوس داشته باشد. حتی پیدایش شهریاری اشکانی در خراسان نیز از دید مورخان رومی، که تنها سال‌ها بعد به آن اشاره ای گذرا کردند، پنهان ماند۳۳. اما به این واقعیت به کرّات در آثار آنان اشاره شده که به سبب رویدادهای ناگهانی و مخاطره آمیز در مرزهای خاوری کشور، شاهنشاه ایران گاه ناچار می‌شد که در جبهه‌های باختری از محاصره شهری دست بکشد، از پیروزی مسلم در نبردی چشم بپوشد و یا به صلحی ناخواسته با حریف تن در دهد. به عنوان نمونه، مهرداد اول در آستانۀ پیروزی در جبهه‌های جنگ در سال‌های ۱۴۸ و ۱۴۱ پیش از میلاد ناچار شد برای مقابله با مهاجمان بیابان گرد سپاهیان خویش را به سوی مرزهای خاوری ایران گسیل دارد. فرهاد دوم و اردوان دوم هر دو جان خویش را در چنین مقابله‌هایی با سکاها از دست دادند. شاپور دوم نیز برای عقب راندن هون‌ها ناگزیر به ترک جبهه جنگ در مرزهای باختری شد. پیروز و قباد با هفتالیان درافتادندن و هرمز چهارم با مهاجمان ترک در خاور به نبرد برخاست.

گرچه ریشه‌های خصومت بین ایران و توران را که در حماسۀ ملی ایرانیان ترسیم شده، در تاریخ حماسی ایران پیش از زردشت باید جست، اما تهاجم پیاپی اقوام بیابان گردخاوری در دوران ساسانیان خاطره این خصومت را تلخ‌تر و محسوس‌تر کرد. در شاهنامه تورانیان باستانی با اقوام ترک، که تنها در سده ششم میلادی با ایرانیان تماس یافتند، یکی شمرده شده اند. این خود نشان آن است که چگونه رویدادها و احساسات دوران‌های متأخّر تاریخی می‌تواند به افسانه‌ها و اساطیر دیرینه روحی تازه دمد.

گرچه توجّه مورّخان اغلب به ویرانی‌ها و آسیب‌های ناشی از تهاجم اقوام بیانان گرد به ایران معطوف بوده است، از پیامدهای سودمند تهاجم‌هایی از این گونه غفلت نباید کرد، چه این گروه از مهاجمان در ارتباط و آمیزش با مردم شهرنشین ایران نیرو و توان تازه ای به آن بخشیدند. بی چنین کشمکش‌ها و درآمیختگی‌های پیگیر چه بسا فرهنگ ایران نمی‌توانست در برابر سستی و فرسودگی، که فرجام همه فرهنگ‌های دیرسال و کهن است، مقاومتی چنین دیرپا داشته باشد.

نفوذ فرهنگ ایران در دیگر سرزمین‌ها

تمدن اشکانی و ساسانی بر همۀ سرزمین‌هایی که با ایران در زمینه‌ها و به مناسبت‌های گوناگون ارتباط یافتند اثری گسترده داشت. کیش زردشتی به عنوان والاترین تجلّی نبوغ ایرانی، مهم‌ترین عامل در گسترش نفوذ فرهنگی ایران بود۳۴. از آنجا که به سبب در دسترس نبودن اسناد و شواهد عینی و معتبر، نمی‌توان با دقت و قاطعیت به چگونگی تبادل آراء و اندیشه‌های فلسفی و دینی بین ایران و دیگر جوامع پی برد، ابعاد تأثیر متقابلی که این جوامع در این زمینه‌ها داشته اند همچنان مورد بحث و اختلاف است. واقعیت این است که گاه اوضاع و احوال یکسان در دو جامعه مجزا مستقلاً به پدیداری اندیشه‌های یکسان یا مشابه می‌انجامد. اما با مشابهت حیرت انگیزی که بین برخی از اندیشه‌ها و بینش‌های خاص و دیرپای ایرانی از یکسو و سنّت‌های یهودی ـ مسیحی از سوی دیگر به چشم می‌خورد. برخی از محققان دومی‌را وامدار نخستین دانسته‌اند.۳۵ ریشۀ جنبه‌هایی از این تأثیر به دوران هخامنشی باز می‌گردد، یعنی به زمانی که در اثر دخالت پادشاهان ایران دوران اسارت و تبعید یهودیان در بابل به پایان رسید. با پیشروی اشکانیان به سوی بین‌النهرین و شام و انتقال پایتخت به تیسفون، ایرانیان به پایگاه تازه‌ای دست یافتند و نفود خود را در میان ساکنان سرزمین‌های باختری، از جمله یهودیان گستردند. در زمینۀ دینی تقابل میان خیر و شر یا نور و تاریکی، اعتقاد به ایزد فرشتگان و فرشتگان (برابر با امشاسپندان و ایزدان در کیش زردشتی) و به شیطان (اهریمن) به عنوان مظهر بدی و دشمن خدا مفهوم بهشت و دوزخ و اعتقاد به آخرت و جاودانی بودن روح از جمله باورها و اندیشه‌هایی بود که می‌توان گمان داشت مستقیم یا غیرمستقیم از ایران به ذهن این مردمان راه یافت. رستاخیر و اعتقاد به رهانندۀ موعود (سوشیانت) نابودی گهنکاران و پاداش نیکان در پایان زمان نیز به ظنّ قوی ریشه در فرهنگ ایرانی و کیش زردشتی داشت.

آئین‌های مانوی و مزدکی نیز که هر دو مذهبی عرفان گرا (گنوسی) بودند، و به خصوص مذهب مانوی که برخی اعتقادات آن ریشه در باورهای زردشتی داشت، محلی برای نشر و گسترش برخی اندیشه‌ها، مفاهیم و بینش‌های ایرانی در دنیا شدند. به ویژه مانویت که از آفریقای شمالی تا چین پیروان یافت و در سرزمین‌های مسیحی به عنوان یک بدعت ایرانی دشمنی‌ها برانگیخت.

میترائیسم (مهرپرستی) نیز که در روم و کشورهای تابع آن پیروان بسیار داشت به نظر بیشتر ایران شناسان در اصل از ایران نشأت یافت۳۶. گرچه بین آداب میترائیسم روم با آنچه درباره این ایزد از اوستا به ما رسیده شباهت چندانی نیست. مراحل تکامل میترائیسم اروپائی کاملاً دانسته نیست، اما به نظر می‌رسد که مهرپرستی نخست از راه جامعه‌های ایرانی آناطولی به غرب رسید و در سده اول میلادی در امپراطوری روم رواج یافت. می‌توان گفت که میترائیسم چون ابزار موثری برای نشر اندیشه‌ها و ارزش‌های معنوی ایرانیان در امپراطوری روم به کار رفت.۳۷ به گفته کومن «در میان همۀ آیین‌های شرقی هیچ یک به استواری میترائیسم نبود، هیچ یک در معنویات به مرتبۀ والای این آئین نرسید و دل و ذهن مردمان را چنین مجذوب خود نکرد.»۳۸ با همۀ اختلاف آرایی که در باب رابطه مسیحیت و میترائیسم در میان محققان وجود دارد،۳۹ در این تردید نیست که بسیاری از باورها و آئین‌های مسیحیان، از جمله محتملاً اعتقاد به خدایی مسیح، ریشه در میترائیسم دارد.

نفوذ مذهبی ایران در قفقاز و خاور آناطولی از هر جای دیگر مستقیم‌تر و روشن‌تر به نظر می‌رسد. از پژوهش‌های اخیر چنین بر می‌آید که مردم ارمنستان در واقع تا سده چهارم میلادی که به مسیحیت گراییدند مذهبی قریب به مذهب زردشتی داشتند. نفوذ کیش مزدایی در گرجستان نیز براساس شواهد ادبی و آثار باستانی به اثبات رسیده است.

آثاری نیز در تأیید نفوذ مذهبی ایرانیان در میان قبائل عرب در دوران ساسانی در دست است. حضور و رخنۀ ایرانیان در شبه جزیره عربستان که حتی تا مکه و مدینه نیز رسیده بود، بسیاری از مردم این شبه جزیره خاصه مردم حیره را با آراء و اندیشه‌های مذهبی ایرانیان آشنا کرد. برخی از محققان تاریخ ادیان به تشابه میان آراء دینی ایرانیان باستان و برخی از احکام قرآنی مانند وجود فرشتگان، رستاخیز مردگان و روز قیامت، پل صراط، بهشت و دوزخ اشاره کرده‌اند…

جنبش مزدکیان را نیز که در دوران پادشاهی قباد در اوائل سده ششم میلادی به اوج خود رسید، بایذ بن‌مایۀ دیگری در گسترش نفوذ مذهبی ایرانیان شمرد. بنا بر پاره‌ای منابع اسلامی، شماری از ساکنان مکه به این کیش گرویده بودند و در آغاز پیدایش اسلام هنوز در این شهر گروهی مزدکی می‌زیستند که به زنادقه معروف بودند.۴۱ اعتقاد غلاۀ شیعه به برخی از باورهای مزدکی و غیر اسلامی‌خود گواهی بر رخته برخی از نو مزدکیان و حداقل آن دسته از اعراب و موالی که تحت تاثیر باورهای مزدکی قرار گرفته بودند در میان آنان است. به هر تقدیر چندان تردید نمی‌توان کرد که اندیشه‌های دینی مزدکیان که پس از فروپاشی ساسانیان عمری دوباره یافت بر فرقه‌های گونانون اسلامی‌یا اسلام نما که بخصوص پس از قتل ابومسلم و یا پیش از آن (چون خرم دینان و پیروان مقنع و به آفرید) ظاهر شدند تأثیر گذاشت.

کیش‌های ایرانی نه تنها در غرب بلکه در برخی از جوامع شرق ایران نیز رخنه کردند. گرچه آئین بودائی ارمغان هندیان بود اما تحوّل بعدی آن نشان از نفود فرهنگ ایرانی داشت کیش بودائی در صورت باستانی اش (تراوادا) به نجات فردی نظر داشت و در پی تبلیغ و رستگاری دیگران نبود و مذهبی مخصوص عاکفان دیرهای بودائی بود. گرایش تدریجی آن به رستگاری دیگران و اعتقاد به «بوداسف‌ها» (Bodhisattvas) که پس از رسیدن به کمال و دریافت نور معرفت برای هدایت مردم به میان مردم باز می‌گشتند. منجر به پیدایش شعبه مهایانه مذهب بودائی شد. این تحوّل را دانشمندان بیشتر نتیجۀ تأثیر فرهنگ ایرانی شمرده‌اند. و این فرقه از مذهب بودائی است که هم در شمال هند رواج یافت و هم از راه افغانستان و آسیای مرکزی به خاور دور کشیده شد همچنین در نتیجۀ تأثیر فرهنگ ایرانی یونانی بود که این کیش که در اصل انتزاعی تمثال گریز بود، به ویژه در سرزمین‌های شمالی هند، به شمایل پردازی گرایید و تصاویر و تندیس‌های بودا و پیکره‌های خدایان و شیاطین در آن راه یافتند۴۲ در میان مصادیق نفوذ ایرانی در کیش بودائی باید از بودا مئیتریا (Buddha maitreya) نام برد که دارای وپژگی‌های سوشیانت، منجی موعود زردشتیان است.۴۳

نفود فرهنگ ایرانی بر دین بودائی نزدیک با تاثیر این فرهنگ بر هنر قندهاری و مراحل پیشرفتۀ هنر بودائی داشت این تاثیر را در حضور عناصر و اشکال تزئینی ایرانی در شمایل‌های بودائی قندهار نیز می‌توان دید که از منطقه بامیان افغانستان و آسیای میانه به چین رسید و گرنه شمایل سازی در آئین بودائی مهایانه شد تأثیر هنر ایرانی در نقاشی‌های دیواری غارهای تون هوانگ نیز مشهود است. این نقاشی‌ها را می‌توان معرّف «مکتب نقاشی ایرانی ـ چینی دانست که از اوائل سدۀ پنجم تا پایان سدۀ ششم دوام یافت.»۴۴ تأثیر هنر ایرانی بر شمایل سازی بودایی در چین تا پایان دوران ساسانیان ادامه داشت.

نمونه‌های از این تأثیر در نقاشی‌های دیواری و پرده ای ژاپنی دوران تانگ نیز مشهود است، از جمله در سه پرده ای از دوران تانگ که اکنون در موزه شوشواین جای دارد.۴۵

در میان ملل ایرانی سغدیان نه تنها در روابط بازرگانی با آسیای میانه و خاور دور پیشگام بودند بلکه در انتقال اندیشه‌ها به این جوامع و در داد و ستد فرهنگی با آنان نقشی ممتاز داشتند. از جمله ترک‌های اویغور را به آئین مانوی گرواندند و کیش مزدکی را به سرزمین‌های دور دست خاوری، تا حوضۀ رود تاریم چین، بردند. مبلّغان مسیحی سندی نیز از این سرزمین‌ها به تبلغ فرقه نسطوری پرداختند و نیز زردشتیان سغدی آئین زردشتی را به چینیان معرفی کردند. دربار چین آئین زردشتی را در اوان سدۀ ششم به رسمیت شناخته و در اوان دوران تانک درسرزمین‌های باختری چین معابد زردشتی بنا شد. در آن دوران چینیان مشتاق آرام کردن مردم مرزنشین خود بودند و از همین رو بر آئین زردشتی، که یکی از ادیان مردم آسیای میانه بود سخت نگرفتند و آن را سرکوب نکردند. تنها از سال ۸۴۵م به بعد بود که کیش زردشتی نیز قربانی احساسات بیگانه ستیزی در چین شد و مشروعیت و رسمیت خویش را از دست داد.

مانویت نیز در اواخر سدۀ هفتم میلادی به چین راه یافت و تا هنگامی‌که ترکان ایغوری قدرتی داشتند به رسمیت شناخته می‌شد. اما با ضعف دولت اویغور در سدۀ نهم، مانویت نیز به دینی غیررسمی‌و مخفی مبدل گردید آنان چنان که در سدۀ چهاردهم دیگر اثری از آن در چین بر جای نماند. مانویان بودند که چینیان را با برخی از مفاهیم ریاضی و ستاره شناسی که در ایران پرداخته شده بود آشنا کردند.

از تأثیر ایران بر زندگی مردم روم نیز گرچه چندان نبود، بی اعتنا نباید گذشت. رومیان الگوی کارزار اشکانیان در عرصه‌های هموار را می‌ستودند و به تقلید از سواران کماندار آنان و نیز اسلحه و ابزار جنگی سپاهیان اشکانی پرداختند.۴۶ افزون بر آن رومیان از برخی شیوه‌‌های کشت و زرع و آبیاری ایرانیان اقتباس کردند. رومیان همچنین با برخی از فرآورده‌های کشاورزی ایران از جمله ریواس، پسته، هلو و زردآلو (دو میوه آخری از چین به ایران رسیده بود)مستقیم یا غیر مستقیم آشنا شدند.۴۷ از آن جا که دوام و گسترش نفوذ ایران وابسته به ارتباطات بازرگانی با سرزمین‌های بیگانه بود اشکانیان و ساسانیان در پاسداری از امنیت راه‌های تجاری سخت می‌کوشیدند و از توانائی‌های نظامی‌خود برای تأمین امنیت راه‌های کاروان بود که منبع درآمد عمده‌ای بود به بهرین وجه بهره می‌جستند. به این ترتیب بود که آثار هنری و فرآورده‌های کشاورزی ایران به غرب و شرق جهان باستان از روم تا چین، راه یافت. واردات چین از ایران، یا از راه ایران، شامل منسوجات پشمی، فرش، سنگ‌های قیمتی و ادویه می‌شد. معروف است که در چشم درباریان خوش ذوق چینی دست دوزی‌های ایرانی کم بهاتر از کالاهای مشابه چینی نبود۴۸. ساکنان ایالات خاوری ایران، از جمله خراسان و بلخ و سغد دیرتر از فارس‌ها و مادها از حالت قبیله ای در آمدند و شهرنشین شدند۴۹ و مردم مغرب و جنوب ایران شیوه‌های شهرنشینی را به طوایف و قبائلی که از خاور به باختر حرکت می‌کردند، از جمله سکاها و هفتالی‌ها و ترک‌ها آموختند. گفتیم که به‌ویژه سغدیان از راه داد و ستد کالا و اعزام مبلغان مذهبی جوامع آسیای مرکزی را با برخی از عناصر فرهنگ ایران آشنا کردند. بازرگانان سغدی که به زیرکی و تیزهوشی در کار خود شهره بودند در مسیری طولانی که از آسیای میانه تا چین امتداد داشت مراکز و پایگاه‌های تجاری خود را که معرّف پیشرفت و ثروت ایرانیان بود برپا کرده بودند.

رخنه واژگان فارسی در سرزمین‌های همسایه از دوران اشکانیان به بعد را نیز باید از شاخص‌های عمده نفود فرهنگی ایرانیان، به ویژه در ارمنستان و گرجستان دانست. حضور واژگان ایرانی در زبان‌های آرامی‌و سریانی نیز زاییدۀ قرن‌ها مراوده و داد و ستد با جوامع آرامی‌و سریانی بود۵۰ اعراب نیز یا مستقیماً یا از سریانی و آرامی‌واژه‌هایی از فارسی میانه به وام گرفتند. این واژگان بیشتر با جنبه‌هایی از زندگی ایرانیان ارتباط داشت که اعراب را شیفته خود کرده بود. اما به سبب قلت آثار مکتوبی که از جامعۀ عرب پیش از اسلام برجای مانده، تاریخ نفود برخی از این واژگان به زبان عربی روشن نیست.۵۱ بسیاری از شاعران نامدار عرب به امید صله به دربار حیره که دست نشانده ایران بود روی می‌آوردند. در اشعار این گروه از شاعران اشاره به دربار شاهنشاهی ایران و جنبه‌های اشرافی آن از جمله سلاح‌های پیشرفته و البسه نفیس و تاج و جواهرات سلطنتی و پارچه‌های گران بها و آلات موسیقی نادر نبود. در سمت خاوری ایران داد و ستد گسترده سغدیان و فعالیت‌های تبلیغی مذهبی آنان را از رواج پردامنۀ زبان آنان می‌توان دریافت. در واقع زبان سغدی چندین سده زبان رایج و وسیله ارتباط در آسیای میانه به‌ویژه در میان طبقه برگزیده ترک‌های اویغوری و نیز زبان کتیبه‌های آنان بود. خط اویغوری که سرمشق خط مغولی شد از الفبای سغدی اقتباس شده بود بسیاری از واژه‌ها و القاب اویعوری گواه نفوذ فرهنگی و مذهبی سغدیان است پسوند کند به معنای شهر (در امثال تاشکند، پنج کند و غیره) که در ترکی رواجی گسترده دارد از ریشۀ واژۀ سغدی کنیش (knish) گرفته شده و نشان شهرنشینی به شیوۀ ایرانی در نواحی باختری آسیای میانه است. همچنین برخی واژه‌های مربوط به اندازه‌گیری و وزن که ترکان از سغدیان اقتباس کرده‌اند دال بر نفشی است که بازرگانان سغدی در آشنا ساختن ترک‌ها با نظام اقتصادی و اقتصادی پولی داشته اند.۵۲

پی‌نوشت

هزاره‌ای که با فروپاشی شهریاری هخامنشیان آغاز شد و با پیدایش اسلام به پایان رسید یکی از مهم‌ترین دوران‌های تاریخ مردم ایران است در این دوران بود که ایرانیان در پی شکست از سپاهیان اسکندر به تدریج قد برافراختند و هویت نژادی و فرهنگی خود را بازیافتند. نه تنها سنتی را که از مادها و پارس‌ها به ارث برده بودند از دست ندادند بلکه توانستند فرهنگ ویژۀ خویش را در میان جوامع همسایه هم پیدا کنند و باور کنند در زمانی به درازای هشت سده تمدن ایران، همراه با تمدن‌های یونانی و رومی، چینی و هندی یکی از چهار تمدن بزرگ عهد عتیق و اوائل قرن وسطی به شمار می‌آمد.

انتظار می‌رفت که پیروزی اسکندر بر ایران و حکومت سلوکی و نفوذ تمدن یونانی به دگرگونی فرهنگ ایرانی بینجامد. اما واقعیت آن است که یونانیان در ایران اثری ژرف و دیرپا از خود برجای نگذاشتند. گرچه سرآمدان و نخبگان ایرانی راه و رسم یونانیان را چندی از آن خود ساختند و در آمیزه‌ای از دو فرهنگ ایرانی و یونانی، فرهنگی تازه به ویژه در حوزه‌های دینی و هنری پدیدار گردید اما در نهایت امر ایران به قوت و پویایی نیروی باطن خود توانست، با جذب برخی از عناصر فرهنگ بیگانه و دفع عناصر ناخواسته و ناسازگار آن بار دیگر هویت اصیل فرهنگی خود را باز سازد.

اشکانیان و ساسانیان یکی پس از دیگری مشعل دار فرهنگی شدند که کیشی یگانه، هنری پرآوازه و ساختار اجتماعی و سیاسی ای خاص از ویژگی‌های آن بود. در این فرهنگ، از سویی اعتقاد به دوگانگی ازلی و ئنویت مُهر تأیید بر واقعیت دو نیروی نیک و شر می‌زد و از سوی دیگر یکتاگرایی بن مایه تکامل نهادهای اجتماعی و زمینه ساز اقتدار فائقه شاهنشاه بود. از رهگذر همین اقتدار و تمرکز قدرت مردمانی با نژادها و زبان‌های گوناگون در کنار هم می‌زیستند، آن هم در سرزمینی پهناور که با سلسله کوه‌های افراخته و وادی‌های خشک طولانی چند تکه و پراکنده می‌نمود.

ایران گذرگاهی اجتناب ناپذیر برای تبادل آراء و کالا بین سرزمین‌های اروپایی جنوبی، از یک سو و چین و هند، از سوی دیگر شد. فرهنگ ایران نه تنها در جوامع آسیای مرکزی، قفقاز و میانرودان اثری ژرف بر جای گذاشت بلکه به سرزمین‌های دور دست چین و روم نیز رخنه کرد و حتی پس از هجوم تازیان نیز در پروردن و پرداختن و برکشیدن تمدن اسلامی‌عاملی نیرومند بود.

این کامیابی به حقیقت ثمرۀ همان نیروی کوشنده و پویا در درون ایرانیان بود که پیش از این نیز با وجود شکست از آشوریان و مقدونیان آنان از قبول ناتوانی و تحلیل رفتن در تمدن قوم غالب بازداشته و به جنبش و خیزش واداشته بود.

اسلام البته اصل عربی داشت و کتاب مقدس و زبان رایجش عربی بود اما تمدن اسلامی‌و پرداختن آئینی که در خور نیازهای فکری و معنوی مردمی‌پیشرفته‌تر از اعراب جاهلی باشد، عمدتاً نتیجه تلاش مسلمانان غیرعرب، بخصوص ایرانیان بود عمده دانشمندان اسلامی‌حتی در علوم قرآنی در دوره ای که تمدن اسلامی‌رو به نمو و توسعه داشت، یعنی در قرن‌های دوم و سوم و چهارم هجری (هشتم و نهم و دهم میلادی) ایرانی و یا متعلق به محیط فرهنگی آن بودند.

پس از قرن دهم این دوران به پایان آمد و کشورهای عربی زبان، با استثناهائی عموماً در کار پیشرفت‌های علمی‌متوقف شدندو کمی‌بعد خاصه پس از حمله مغولان و فروپاشی خلافت عباسی در شیب انحطاط سیاسی و فرهنگی افتادند و ا ندک زمانی بعد در زمره مستملکات دولت عثمانی درآمدند.

اما در خاور سرزمین خلافت اسلامی، یعنی در ایران و فرا رود (ماوراءالنهر) چنین نشد. از اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم (نهم و دهم میلادی) همان نیروی زاینده‌ای که در طی دویست سال حکومت ستیزه خوی تازیان در حال کمون می‌زیست و به جذب و هضم مقتضیات تازه و سازش دادن خود با آئین نوین مشغول بود در خراسان و فرارود جوانه زد و با جسارت صفاریان و همت سامانیان بالید و بارور شد و رسوم ایران را در پوششی نو زنده کرد و جو مساعد و مشوّقی برای دانش‌اندوزی و سخن‌سرائی به وجود آورد. بیرونی و ابن سینا و رودکی و فردوسی فرزندان این محیط و این فرهنگ اند. شاهنامه جلوه والای این بازگشت به خود و مظهر پویندگی شکست نیافته ایرانیان است.

آنچه در دوران سامانی روی داد آغاز فصل جدیدی در تمدن اسلامی‌شد که تا چند قرن بر خطۀ وسیعی از سواحل غربی ترکیه تاخلیج بنگال حکمفرما بود این مرحله از زایش و آفرینش تمدن اسلامی‌را که مقارن با رکود و فسردگی ناحیۀ غربی کشورهای اسلامی‌و جامعه‌های عربی است باید مرحله ایرانی این تمدن خواند تمدنی که بیشتر به دست ترکان و مغولان و تاتارهائی که پروردۀ تمدن ایران و محیط فرهنگی آن بودند و علمدار رواج فرهنگ ایرانی گردیدند از چپ و از راست گسترش یافت و زبان فارسی زبان ادبی و اداری خاندان‌های ترک زبان و آناطولی و ایران و هندوستان گردید. برخی جلوه‌های این تمدن تا اوائل قرن هفدهم میلادی ادامه یافت. نقاشان چیره دست صفوی تا دوران شاه عباس از مظاهر آن اند. این که این مرحله از تمدن را باید صورتی از تمدن اسلامی‌شناخته جامه ایرانی پوشیده و خصوصیات ایرانی را پذیرا شده و یا برعکس صورتی از تمدن ایرانی شمرد که پوششی اسلامی‌به تن گرفته نکته‌ای است که در خور توجه پژوهشگران است.

پی نوشت‌ها

  1. درباره یونانی گرایی ن.ک.به:

Camridge history of lran, vol.3 (ii) the sclcucid, Parthian and sasanian periods ed. Ehsan yarshater, London, Cambridge university press, 1983 pp. 12 ff lllff. 508, 713ff, 82lff, and 910.

  1. ن.ک.به Cambridge history of lran pp. 1254f
  2. ن.ک.به:
  3. M. Burstein, the babyloniaca of berossus Malibu, Ca, 1978, p, 29 and nn. 118,119.

۴.ن.ک.به: M. Boycs, Zoroastrians ,p,62

  1. ن.ک.به:

Cambridge history of lran pp, 113, 823ff, and cumont oriental religionsp. P. 227. N32.

  1. ن.ک. به: Cambridge history of lran Ch, 28 p. 1028
  2. همانجا.

۸ .ن.ک.به:  R.Ghirsman, lran parthians and sassanians. London 1962, p 29

  1. ن.ک.به:

Cambridge history of lran, pp. 1037ff, and Herzfeld lran in the ancient East , pp. 275ff

۱۰.ن.ک.به: Cambridge history of lran p, 825

  1. ن.ک.به: Cambridge history of lran pp, 1194 f
  2. ن.ک.به:Burstein op, Ch p.4
  3. برای آگاهی‌های بیشتر در این باره ن.ک.به: Cambridge history of lran Chs, 31 and 36
  4. ن.ک.به: Cambridge history of lran p.18

۱۵.برای هویت گودرز ن.ک.به: Cambridge history of lran,p.78 برای بحثی درباره تبار وی ن.ک.به:

  1. Minorsky, “vis u ramin: a Parthian Romance” revision in lranica Twenty Arick s Tehran (universirry of Tehran publications 775), 1964 pp. 180ff
  2. ن.ک.به: Rumi, The Mathnavi,ed.r.nicholson, .p19.l.288 علی اکبر دهخدا، امثال و حکم، ج ۲، چاپ دوم، تهران ۱۳۳۸، ص ۸۵۷، و نیز به: Minorsky op.cit- pp-186ff
  3. برای آگاهی‌های بیشتر در این باره ن.ک.به: Cambridge History of lran Ch 10 (b)
  4. ن.ک.به: E.J.Bickerman.chronology of the ANcient world London, 1968p.7
  5. ن.ک.به:

Arrian, parthica frag quoted photius 58.apud debevoise history of parrthia,p, 1291

۲۰.درباره خدا انگاشتن شاهنشاسان ساسانی ن.ک.به: Cambridge history of lran pp,1080ff

۲۱.درباره قوانین خانواده در دین زردشتی ن.ک.به: Cambridge history of lran p,64ffو درباره ماهیت اقتدار پادشاه ن.ک.به: Cambridge history of lran pp, 683ff

  1. ن.ک.به: Minuvi, is ted (p.1387)
  2. ن.ک.به: کتاب التاج، ص۲۸(Cambridge history of lran p. 1304)
  3. ن.ک.به: Khawrazmi Mafatih al- Unlum ed, van Vloten ledien 1895p,116

۲۵.در این باره ن.ک.به: Cambridge history of lran pp. 701ff

  1. ن.ک.به: ka ba- ye zardusht lnscription mid- pers.i.8
  2. ن.ک.به:
  3. Christensen l lran sous les sassanidess, 2nd ed Copenhagen-paris, (Annals du musse Guimet) bibliothcque d Etudedes 48), 1944,p.107
  4. ن.ک.به: Cambridge history of lran ,p.704
  5. ن.ک.به: Letter of Tansar Minuvi ed,p.20.u.p44
  6. ن.ک.به:

M.I. Rostovtzeff social and Economic history of the Hellenistic world oxford, 1941,p, 163

  1. ن.ک.به:Ehsn Yarshater, Were the Sasanians Heirs to the Achaemenids? P.1308
  2. ن.ک.به: Cambridge history of lran p. 1083
  3. ن.ک.به: Cambridge history of lran p. 82
  4. ن.ک.به: Cumont Oriental Religios p. 136
  5. برای نمونه ن.ک.به:

A.V.W. Jackson Zoroastrian STudies new York 1928 reper 12965 ch 13 pp. 203f and J Duchesne, Guliimin, the Western Response to Zoroaster oxford 1958, pp, 70ff

  1. ن.ک.به: Cumont Oriental Religions p, 140
  2. ن.ک.به: Gco, widengren the mithraic mysteries pp, 433ff
  3. ن.ک.به: cumont oriental religions 159
  4. برای بحثی فشرده و آگاهی از مأخذ

در این باره ن.ک.به:

Duchesne- Guillemin, westem Response, pp, 86ff

  1. برای تفصیل این نظریه ن.ک.به:

James Russell zoroastrianism in Armenia, university of London 1981.

  1. ن.ک.به: Cambridge history of lran p, 600
  2. ن.ک.به: Cambridge history of lran, 619
  3. ن.ک.به:Cambridge history of Iran, p. 953
  4. ن.ک.به: w.watson, p. 556
  5. ن.ک.به:

Ryoichi hayashi, The Iranian Animal on the treasures of the shosoin repository SP.PP. 3275ff

  1. ن.ک.به: Cambridge History of Iran pp. 462f
  2. برای آگاهی از آن چه رومیان ممکن است از ایرانیان اقتباس کرده باشند ن.ک.به:

Cambridge History of Iran pp. 5624

  1. ن.ک.به: Cambridge History of Iran pp. 547f
  2. ن.ک.به: Cambridge History of Iran pp. 23f
  3. ن.ک.به: Cambridge History of Iran pp. 25f

۵۱.برای آگاهی از دیگر زمینه‌های اقتباس اعراب از ایرانیان ن.ک.به:

Widengren, Iranisch-sermitische Kuthibegegnu, pp. 25f.

  1. ن.ک.به: Cambridge History of Iran pp. 62f

 * . ایران‌نامه، شماره ۶۶، بهار ۱۳۷۸، صص ۱۸۵ تا ۲۱۴.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *