سرانجام مرحله هفتم جنگ صلیبی
این مرحله از جنگها نیز به سود مسلمانان و به زیان صلیبیها پایان یافت. قرارداد صلحی که میان مسلمانان و مسیحیان صلیبی بسته شد اوج قدرت مسلمانان و ناتوانی روزافزون صلیبیها را به نمایش گذاشت. متأسفانه دگرگونیهای سیاسی مصر تا حدودی از شیرینی این پیروزی در مذاق مسلمانان کاست؛ زیرا مملوکان ترک نژاد در مقایسه با ایوبیان، رهبرانی دوست داشتنی برای مردم مصر نبودند. از سوی دیگر، ظهور مملوکان سبب شد که غرب جهان اسلام که در زمان الصالح ایوب تا حدی یکپارچه بود، گرفتار درگیریهای داخلی شود. هم چنین این اختلافها سبب شد که دو دولت مسلمان ایوبی و مملوکی بکوشند تا با دادن امتیازهایی به صلیبیها، آنها را علیه رقیب با خود همراه سازند که این امر هم به حیثیت و هم سرمایه و هستی جهان اسلام زیان رساند.
چنان که گفته شد مملوکان با گرفتن وعده اتحاد از صلیبیها علیه ایوبیان، نیمی از مطالبات خود را از لویی نگرفته و تمامی صلیبیها را آزاد ساختند. از سوی دیگر، این جنگها و درگیریهای پیاپی داخلی سبب شد که هم مملوکان و هم ایوبیان بر میزان و تعداد مالیاتها از مردمان شهرها و روستاهای زیرسلطه خود بیفزایند.
لویی در مدت اقامت خود در فلسطین، وضعیت دفاعی شهرهای صلیبی را استوارتر کرد و قلعههای عکا و قیصاریه و یافا و صیدون را بیش از پیش مستحکم ساخت. اختلافات خانوادگی در شاهزاده نشین انطاکیه و طرابلس را برطرف کرد و با رئیس اسماعیلیه شام قرارداد دوستی بست. او حتی کوشید با مغولها علیه مسلمانان پیمان همکاری ببندد.
یکی از هدفهای لویی از اقامت در فلسطین، آموزش و به کارگیری سپاهیان تازه نفس صلیبی بود تا بتواند شکست مفتضحانهاش را جبران کند. برای این منظور، از برادرانش در فرانسه خواست که سپاهی به کمک او بفرستند. همچنین از پاپ کمک خواست. پاپ نیز به پادشاهان اروپایی نامه نوشت و آنها را برای کمک به لویی فرا خواند. حتی تلاش او برای برقراری روابط با مغولها در همین راستا میگنجد. غافل از آنکه همه این تلاشها بیفایده بود. دیگر نه شاهان اروپا و نه مردم اروپا هیچ علاقهای به تکرار جنگهای صلیبی نداشتند. ناخرسندی آنها از پاپ و کلیسا و بینتیجه دیدن جنگهای پیاپی در گذشته هرگونه انگیزه تازهای برای جهاد را میخشکاند.۱ صلیبیها و پاپ و کلیسا اگر برای شکستهای پیشین توجیهی داشتند، برای این شکست هیچ دلیلی نداشتند. رانسیمان مینویسد:
پیش از این میشد شکست مجاهدان را نتیجه بدکاری و جنایتهای ایشان قلمداد کرد، ولی برای شکست اخیر هیچ توجیهی نداشتند. پس آیا حقیقت این نبود که خداوند بر این جنبش (جریان صلیبیها) یکسره خشم گرفته بود.۲
لشکرکشی لویی به قلمرو مسلمانان چیزی جز قتل و غارت فراوان در پی نداشت. این لشکرکشی به هیچ وجه به سود مسیحیان و مسلمانان نبود؛ زیرا شمار زیادی از مسیحیان فلسطین در این جنگ کشته شدند و سرمایهها و اندوختههایشان برای اداره جنگ هزینه شد. کارهای لویی در فلسطین، بسیاری از اختلافات و درگیریهای آینده میان صلیبیهای آسیا را در پی داشت.
مسلمانان نیز از این جنگها، زیان فراوان دیدند. بسیاری از مسلمانان در این جنگها کشته شدند. توان مسلمانان فلسطین، سوریه و مصر که در آستانه یورش مغول به قلمروشان بودند، آن قدر تحلیل رفته بود که ممکن بود حیات اسلام و مسلمانان به خطر افتد. مسلمانان که متوجه حمله مغول شده بودند، کوشیدند با هم متحد شده و اختلافات را کنار بگذارند. خلیفه که بیشترین خطر را متوجه تخت خود میدید، گامهای مؤثری برای برقراری اتحاد میان مملوکان و ایوبیان برداشت. اگرچه با وجود این اتحاد، مغولها توانستند بینالنهرین و سوریه را بگیرند، ولی نتوانستند مصر را تصرف کنند؛ چون آیبک، سلطان مملوک، با دلیری سپهسالارش، بیبرس توانست آنها را در عین جالوت شکست سختی بدهد.۳ بدین ترتیب، انگاره شکست ناپذیری مغولها از میان رخت بر بست و مسلمانان امیدوار شدند.
۱ . مکتبه الحروب الصلیبیه، جوزف نسیم یوسف، ج ۳، دارالنهضه العربیه، بیروت، ۱۹۸۱، صص ۲۸۹ ـ ۳۳۹.
۲ . درباره اقامت لویی در سوریه و فلسطین و عملکردهای او نک: تاریخ جنگهای صلیبی، رانسیمان، ج ۳، ص ۳۳۶.
۳ . در زمینه نبرد عین جالوت نک: تاریخ مغول عباس اقبال، امیرکبیر، ۱۳۶۵، ص ۱۹۳؛ تاریخ الممالیک فی مصر و بلاد الشام، محمد سهیل طقّوش، دارالنفائس، بیروت ۱۹۹۷ م، صص ۷۳ ـ ۸۲.
فصل هشتم: مرحله هشتم از جنگهای صلیبی
پیش از آغاز مرحله هشتم جنگهای صلیبی، سلسله رویدادهایی در مصر و فلسطین و اروپا رخ داد. در مصر به تحریک ملکه ـ بیوه الصالح ایوب ـ آیبک به دست خواجهاش در حمام کشته شد و در پی آن ملکه نیز به دست هواخواهان آیبک به قتل رسید. سیف الدین قطز (قدوز) خود را جانشین آیبک خواند، ولی او کنار گذاشته شد و بیبرس به فرمانروایی مصر رسید.
در زمان فرمانروایی قطز نخستین برخورد جدی میان مغولان و مصریها روی داد. در این زمان، بیبرس یکی از امیران سپاه قطز بود. در نبردی که خود قطز فرمانده آن بود، مصریها توانستند شکست سنگینی بر سپاه مغول به فرماندهی کیتو بوغا وارد آورند. کیتو بوغا اسیر و به فرمان قطز اعدام شد. سلطان مصر به بیبرس، سردار خود بدگمان شده بود. از این رو، وقتی او حکومت حلب را از سلطان خواست، تقاضایش رد شد. در ۲۳ اکتبر ۱۲۶۰ م سلطان هنگام شکار به دست بیبرس کشته شد و بیبرس به پادشاهی مصر برگزیده شد.
علتهای آغاز مرحله هشتم جنگهای صلیبی
حمله صلیبیها به مصر سبب شد که در مصر مملوکان قدرتمندی یکی پس از دیگری به قدرت برسند. پیروزیهای پی در پی آنان بر مغولها، طلسم شکستناپذیری مغولان را شکست و به مملوکان اعتبار و اقتدار فراوان بخشید. هنگام تاختن مغولان به شام، بعضی شهرهای مسیحی و صلیبینشین آنجا در تسخیر شهرهای مسلمانان به مغولها کمک کرده بودند. از این رو، پس از پیروزی مملوکان بر مغولها، بیبرس، سلطان مصر، به فکر انتقام از صلیبیها افتاد. این تلاش برای انتقام، به بازپسگیری تمامی مناطق صلیبینشین فلسطین انجامید. پیروزیهای مسلمانان و شکستهای سنگین مسیحیان، در برپایی تهاجم جدید اروپاییان به قلمروهای شرق اسلامی مؤثر بود.
بیبرس نخست قیصریه را در ۶۶۹ ه .ق (۱۲۷۱ م) تصرف کرد. نیروهای بیبرس چند روز بعد به حیفا یورش برده و آن را تسخیر کردند. سپس آرسوف،۱ عکا، صفد، تمام جلیله، یافا و انطاکیه به دست مسلمانان افتاد. فتح انطاکیه که پس از ۱۷۰ سال اشغال صلیبیها صورت میگرفت، مسلمانان را شادمان کرد. در پی آن، تقریبا تمام مناطق صلیبینشین آسیا از وجود مسیحیان فرنگی پاکسازی شد.۲ با رسیدن خبر سقوط انطاکیه به اروپا، پاپ کلمان چهارم نامههایی به پادشاهان اروپا فرستاد و آنها را برای یک جنگ صلیبی جدید فرا خواند، ولی پادشاهان اروپا به جز سن لویی جواب مثبتی به درخواست پاپ ندادند. سن لویی گروهی از رجال فرانسه را در پاریس جمع کرد و از آنها خواست که به همراه وی برای آغاز جنگ صلیبی دیگری رهسپار شوند. نماینده پاپ نیز در این جمع سخنرانی پراحساسی کرد. سپس لویی از دست نماینده پاپ صلیب گرفت و حاضران نیز از او تقلید کردند و صلیب گرفتند.
حاکم سیسیل، شارل آنزویی نیز که از سوی پاپ تیولدار سیسیل شده بود، میخواست جنگ صلیبی دیگری به راه اندازد. البته وی در پی فراهم ساختن خواستههای شخصی خود بود.۳
۱ . Arsof.
۲ . در زمینه پیروزیهای بیبرس علیه صلیبیها نک:
تاریخ الممالیک، صص ۱۲۱ ـ ۱۲۹.
۳ . جنگهای صلیبی هانس مایر، ص ۳۲۲.
چگونگی آغاز آخرین مرحله جنگهای صلیبی
گفتیم که لویی تصمیم گرفت برای نجات مسیحیان فلسطین، صلیب گرفته و رهسپار آسیا شود. او در مشاوره با یارانش به این نتیجه رسید که بهتر است این بار نخست به تونس حمله کند تا هم مزاحمتهای کشتیهای تونسی برای کشتیهای تجاری فرانسوی را کم کند و هم پس از اشغال تونس و مسیحی کردن پادشاه و مردم آنجا، از سمت غرب مصر به آن جا لشکرکشی کند.
سپاه فرانسه پس از گذر از دریا به تونس رسید و در ۱۲۶۹ م (ذیالحجه ۶۶۸ ه . ق) در کنار شهر قرطاجیه مستقر شد. در این زمان، پادشاه تونس محمد بن ابی زکریا ملقب به المستنصر بود. جنگ میان دو طرف به شدت روی داد. صلیبیها شهر را محاصره کرده و در پی تسخیر آن بودند. جنگ ماهها طول کشید و در نتیجه، سپاه صلیبی اندوخته و آذوقه خود را از دست داد. بیماریهای واگیردار نیز در میان سپاهیان صلیبی گسترش یافت و بسیاری مردند.
یورشهای پیاپی و شبانه سپاهیان آفریقایی به صلیبیها، آرامش و خواب را از آنان گرفته و بیش از پیش آنها را ناامید کرده بود. در اثر بیماری حتی پسر لویی نیز درگذشت. پس از چندی خود سن لویی نیز گرفتار بیماری شد و در ۱۲۷۰ م (۶۶۹ ه . ق) درگذشت.
پس از مرگ لویی، پسرش، فیلیب سوم ملقب به جسور، فرماندهی سپاه را به دست گرفت و کوشید کار نیمه تمام پدر را در محاصره شهر قرطاجیه به انجام رساند. سپاه صلیبی از پیروزی ناامید شده بود و چه بسا قصد بازگشت به فرانسه را داشت که برادر لویی با سپاه انبوهی به کمک صلیبیها رسید.۱ با تقویت نیروهای صلیبی، شهر در آستانه سقوط قرار گرفت. پادشاه تونس که دیگر بیش از این یارای ایستادگی نداشت، تقاضای صلح کرد. پس از نرسیدن نیروی کمکی از سوی بیبرس، پادشاه مصر، پادشاه تونس از پیروزی ناامید شد.۲ پس از پیشنهاد صلح، فیلیپ نیز از فرصت بهره برد و با شرایطی که به زیان مسلمانان تونس بود، قرارداد صلح را در ربیعالاول ۶۶۱ ه . ق امضا کرد. بر اساس این قرارداد، تونس تابعیت فرانسه را پذیرفت و متعهد شد که مبلغ ۲۲۰ هزار سکه طلا بابت غرامت جنگی به صلیبیها بپردازد. صلیبیها در راه بازگشت به اروپا دچار توفان گشتند و در دریا غرق شدند.
در همین زمان، شاهزاده ادوارد، ولیعهد انگلستان، جنگ صلیبی دیگری را در فلسطین به راه انداخت. او وقتی به فلسطین رسید که انطاکیه در محاصره سپاهیان بیبرس بود. بیبرس با عجله به محاصره پایان داد و برای مقابله با شاهزاده انگلیسی رهسپار شد. ولیعهد انگلیس نمیتوانست تهدید جدّی برای بیبرس باشد؛ چون وی سپاه کافی نداشت و تنها امید او مغولها بودند. بیبرس سپاه اعزامی مغولها را برای کمک به ادوارد به عقب راند. ادوارد پس از مدتی تاخت و تاز بیهوده، سرانجام در ۱۲۷۲ م. (شوال ۶۷۰ ه . ق) با بستن معاهدهای با بیبرس به کشورش بازگشت.۳ در این زمان، اسقف اعظم لیر که به همراه ادوارد در فلسطین به سر میبرد، به پاپی برگزیده شد. او بسیار کوشید تا اروپاییان را به جهاد بشوراند، ولی کسی به شنیدن سخنانش علاقهای نشان نداد؛ چون به گفته رانسیمان، جهاد در راه صلیب به انحطاط گراییده بود و تنها وسیلهای برای پیشبرد هدفهای تجاوزکارانه و تنگنظرانه دستگاه پاپ شده بود.۴
به هر حال، صلیبیها نتوانستند خطر جدی برای بیبرس فراهم کنند، به طوری که تنها رعایت احتیاط از تهدیدهای مغولها بود که سبب میشد تا بیبرس کار صلیبیها را در سوریه و فلسطین یکسره نکند. سرانجام بیبرس پس از گرفتن قیصاریه، آرسوف، صفد، یافا، انطاکیه و قعلههای شقیف، بقراص، قیصر، حصن الاکراد، فرین، حصن عکا، صافینا، مرقبه و حلب در ۲۷ محرم ۶۷۶ ه . ق (اول ژوییه ۱۲۷۷ م. درگذشت.
پس از دگرگونیهای سیاسیای که پس از وی در حاکمیت مصر پیش آمد، سرانجام قلاوون، وزیر بیبرس و ملقب به الملک المنصور، سلطنت را به دست گرفت. وی در سال ۶۸۰ ه . ق، سپاه مغول را در ناحیه حمص به سختی شکست داد و سپس به سراغ صلیبیها رفت؛ زیرا صلیبیها مغولها را در تسخیر حلب و قتل و غارت آنجا یاری داده بودند. قلاوون در سال ۶۸۴ ه .ق، قلعه مرقب را که اهالی آن بارها به مغولان کمک رسانیده بودند، تسخیر کرد.
قلاوون در سال ۶۸۸ ه .ق (۱۲۸۹ م) به طرابلس که در اختیار صلیبیها و فرنگیها بود، لشکر کشید و آن را پس از یک محاصره سخت و سنگین به تصرف درآورد. خبر سقوط طرابلس زمینهساز سقوط عکا شد؛۵ زیرا روحیه مسلمانان تقویت شد و اهالی عکا نیز از پایداری ناامید شدند. تسخیر طرابلس در اروپا با واکنش روبهرو شد. پاپ نیکلای چهارم نامههایی به سران کشورهای اروپا فرستاد و از آنها خواست تا با سپاهیانشان به شرق حرکت کنند، ولی هیچکدام از آنان به نامههای پاپ اعتنایی نکردند. البته در ایتالیا، جنبشی مردمی برای جهاد به راه افتاد که به گفته رانسیمان نمیتوان جهاد آنان را جهاد واقعی دانست، بلکه انگیزههای مادی در میان آنان مهمترین انگیزه برای حرکت به شرق بود. وی مینویسد:
تنها در شمال ایتالیا بود که صلای مددخواهی پاپ پاسخی برانگیخت. این پاسخ نه از میان بزرگزادگان، بلکه از میان توده ناهماهنگی از روستاییان و ولگردان لمباردی و توسکانی برخاست که جویای نام بودند و به امید تاراج و غارت شرق، صلای پاپ را پاسخ داده بودند.۶
این گروه به عکا رفتند و در آن جا به کشتار شهروندان و تاجران مسلمان پرداختند. این جنایتها سبب شد که قلاوون به فکر تسخیر عکا بیفتد، ولی همین که سپاه انبوه او از قاهره به سوی عکا رهسپار شد، قلاوون سخت بیمار شد و درگذشت.۷
پسر و جانشین وی، الاشرف خلیل به پدر قول داد که راه او را در نبرد با صلیبیها ادامه دهد. الاشرف برای تحکیم پایههای قدرت خود و سرکوبی توطئهگران، حرکت نظامی به سوی عکا را به سال آینده موکول کرد.
سپاهیان الاشرف در سال ۶۹۰ ه . ق (مارس ۱۲۹۱ م) رهسپار عکا شدند. عکا بیش از ۳۰۰۰۰ جمعیت داشت و از مهمترین شهرها و پایگاههای صلیبیها به شمار میآمد. شهر دارای قلعههای مستحکمی بود و مدافعان صلیبی نیز از هر سو (قبرس و حتی اروپا) برای دفاع از عکا به حرکت درآمدند. شهر به محاصره مسلمانان درآمد. پس از جنگی سخت، سرانجام شهر در ۲۷ جمادی الاولی ۶۹۰ ه .ق (۲۸ مه ۱۲۹۰ م) به تصرف مسلمانان در آمد. پیشتر این شهر نوک حمله صلیبیها به قلمرو مسلمانان بود. از این رو، حصار و برجهای آن به کلی ویران شد تا در صورت اشغال دوباره، پاسداری و دفاع از آن برای صلیبیها ممکن نباشد. الاشرف پس از عکا، شهرهای صور، صیدا، بیروت و حیفا را تصرف کرد و پس از آن، قلعههای عثلیث و طرطوس را نیز از صلیبیها بازپس گرفت.۸
۱ . الحرکه الصلیبیه، صص ۱۲۳۷ ـ ۱۲۴۶.
۲ . در زمینه ناممکن شدن کمک بیبرس به تونس نک: تاریخ الممالیک، ص ۱۱۰.
۳ . الحرکه الصلیبیه، ص ۱۲۳۷.
۴ . تاریخ جنگهای صلیبی، ج ۳، ص ۴۰۵.
۵ . تاریخ الممالیک، صص ۱۸۰ ـ ۱۸۷.
۶ . تاریخ جنگهای صلیبی، ج ۳، ص ۴۸۸.
۷ . تاریخ الممالیک، صص ۱۸۷ و ۲۰۱.
۸ . همان، صص ۲۰۳ ـ ۲۰۷.
سرانجام مرحله هشتم جنگهای صلیبی
گفتیم که ظهور مملوکان در مصر، از جمله بیبرس و الاشرف توانست به حیات سیاسی ـ نظامی صلیبیها در آسیا پایان دهد. خبر سقوط عکا، به اندازه خبر سقوط بیتالمقدس در زمان صلاح الدین ایوبی، وحشتناک و اندوهبار بود. هرچند شرایط زمانی این دو رویداد متفاوت بود. در زمان سقوط بیتالمقدس، مردم اروپا هنوز به ظاهر کاملاً اعتماد خود را نسبت به پاپ از دست نداده بودند، ولی در زمان سقوط عکا، هم شاهان و هم توده مردم اروپا، دیگر هیچ اعتماد و علاقهای به پاپ نداشتند. از این رو، بر خلاف گذشته، این بار کسی به خواسته و تقاضای پاپ برای شرکت در جنگهای صلیبی اهمیتی نداد. رانسیمان مینویسد:
اروپای باختری اسیر مسایل داخلی خود بود. از آن همه غیرت و شوری که زمامداران و شاهان بزرگ را پیشتر به سوی خاور میکشانید، اثری دیده نمیشد. حتی به راه انداختن لشکری از عوام نیز مانند گذشته آسان نبود. مردمان باختر به فراوانی نعمت و آسایشهای جدید رسیده بودند و دیگر به سخنان تبلیغی برای جنگ توجهی نمیکردند تا بار دیگر مانند پدران ساده لوح خویش، به صلای غیب گویانه مردی چون پطر زاهد با خلوص نیت پاسخ دهند. وعده پاداشهای بیحساب نیز کارگر نمیافتاد. استفاده از جهاد مقدس برای مصلحتهای سیاسی و شخصی، دیدگان مردم را باز کرده بود.۱
تلاش پاپ نیکلای چهارم برای برانگیختن مردم و پادشاهان اروپا بینتیجه بود. مسلمان شدن غازان خان، ایلخان مغول، مسیحیان را در اتحاد با مغولها برای ضربهزدن به مصریها و به دست آوردن فلسطین ناامید کرد. پس از مرگ پاپ نیکلا، چندین پاپ بر سر کار آمدند، ولی هیچ یک نتوانستند کار مهمی از پیش ببرند. دیگر مبلغان کلیسا نیز چون گذشته برای برپایی جهاد و جنگ صلیبی تبلیغ نمیکردند. البته تبلیغ علیه اسلام و مسلمانان صورت میگرفت، ولی این بار نویسندگان بودند که این وظیفه را بر عهده داشتند.۲
این نویسندگان در کتابها و رسالههایشان برای فتح فلسطین طرحهایی ارایه میدادند. اینان همچنین با یادآوری داستان از دست رفتن شهرهای صلیبی و به ویژه متهم کردن مسلمانان و نوشتن دروغهای عجیب میکوشیدند به هر شکلی، مردم و شاهان اروپا را برای لشکرکشی به شرق تشویق کنند.
تلاش برای زنده کردن جنگهای صلیبی ادامه داشت تا این که ۷۵ سال پس از فروپاشی عکا، آخرین شعله زیر خاکستر جنگهای صلیبی شعلهور شد و جنگ صلیبی دیگری را رقم زد. این بار پیشگامی نه از سوی پاپ، بلکه از سوی پادشاه قبرس به نام پطر بود. وی در کشورهای اروپا میگشت و میکوشید شاهان اروپایی را برای آغاز جنگ دیگری بشوراند.
پاپ، کاردینال تالیران۳ را به نمایندگی خویش برگزید و تمام شاهان اروپایی را برای شرکت در جنگ صلیبی دیگری فرا خواند. به هر حال او توانست سپاهی انبوه را به سوی اسکندریه رهسپار کند. سلطان وقت مصر کودکی یازده ساله به نام شعبان بود. مدتها بود که روابط مسیحیان و مسلمانان مسالمتآمیز شده بود و آنان کینه نبردهای پیشین را فراموش کرده بودند. از این رو، مصریها که گمان نمیکردند اروپاییان به اسکندریه حمله کنند، شهر را بدون مدافع رها کرده بودند. شهر به راحتی محاصره شد و در مدت کوتاهی به تسخیر اروپاییان درآمد. شهر اسکندریه که مهمترین شهر تجاری مصر بود، در این زمان ثروت بیکرانی داشت. شهر کاملاً به غارت صلیبیها رفت و آنان قتلعام وحشیانهای در شهر به راه انداختند. هزاران اسیر به بردگی فروخته شدند. صلیبیها که برای غارت آمده بودند، به اصرار پطر که معتقد بود باید مبارزه ادامه یابد تا در مصالحه با شاه مصر، اورشلیم را با اسکندریه معاوضه کند، توجهی نکردند و حتی به دشمنی با او پرداختند؛ زیرا آنان به ثروت زیادی دست یافته بودند و میخواستند هرچه زودتر آنها را با خود به اروپا ببرند. آنان حاضر نبودند که دارایی خود را به خطر اندازند. به همین دلیل پطر هم مجبور شد با آنها به قبرس باز گردد.۴
۱ . تاریخ جنگهای صلیبی، ص ۵۰۸.
۲ . همان، ص ۵۱۱.
۳ . Talleyrand.
۴ . تاریخ الممالیک، صص ۳۱۲ ـ ۳۱۸.
بخش سوم پیآمدهای جنگهای صلیبی
پیآمدهای جنگهای صلیبی در اروپا
۱. کاهش اعتبار، اقتدار و احترام پاپ
یکی از آثار جنگهای صلیبی، کاهش اعتبار، اقتدار و احترام پاپ و کلیسا نزد شاهان، بزرگان و توده مردمان اروپا بود. در این زمینه، پیشتر سخنانی گفته شد. گفتیم که کارهای کلیسا در زمان جنگهای صلیبی، پاپ و کلیسا را بیاعتبارتر کرد. دخالت مستقیم و بیجای نماینده پاپ در امور جنگ، پیآمدهای منفی برای صلیبیها در پی داشت. پیشتر دیدیم که دخالت نماینده پاپ در حمله اول صلیبیها به مصر و اشغال دمیاط سبب شد که پیشنهاد پادشاه مصر را برای معاوضه بیتالمقدس و دمیاط نپذیرند و بدین ترتیب، فرصت بزرگی از دست مسیحیان رفت. همچنین در مرحله چهارم جنگهای صلیبی، پاپ برای دستیابی به مقاصد سیاسی خود در اروپا، جنگ صلیبی را علیه مسیحیان به راه انداخت و سرانجام قتل عام مسیحیان و غارت زندگی آنها را در قسطنطنیه تأیید کرد.
ستم کلیسا بر مردم در طول قرون وسطا و تقویت ساختار طبقاتی جامعه غربی، ناخرسندی مردم را از پاپ و کلیسا پدید آورد. به ویژه این ناخرسندیها وقتی بیشتر شد که آنان در جنگهای صلیبی از نزدیک با فرهنگ مسلمانان و نبود فاصله طبقاتی در جامعه اسلامی آشنا شدند. آنان دریافتند که اگر هم در جهان اسلام در مواردی فاصله طبقاتی هست، اسلام هیچگاه آن را تأیید نکرده است. قوانین اسلام در پی عملی کردن عدالت اجتماعی است، ولی در اروپا پاپ و کلیسا، شرایط اقتصادی ـ اجتماعی ناعادلانه و ظالمانه آن جا را تأیید میکردند.
شاهان و حاکمان اروپایی نیز از عملکرد پاپ و کلیسا ناراضی بودند. آنها در سرزمینهای اسلامی دیدند که پادشاهان مسلمان به هیچ وجه مانند پادشاهان صلیبی به روحانیان و عالمان دینی خود وابسته نیستند. شاهان و رجال اروپایی که بیش از دیگران فرصتطلبیهای پاپ و کلیسا را میدیدند، زودتر از دیگران نسبت به آنها بیاعتقاد میشدند. از این رو، فرمانها و تقاضاهای پاپ برای ترغیب شاهان اروپا به راه اندازی جنگ صلیبی گوش شنوا نداشت و نخست هرکدامشان برای فرار از تکفیر پاپ، بهانهای برای خود دست و پا میکردند. در مراحل پایانی جنگهای صلیبی، امپراتوران مسیحی حتی برای شرکت نکردن در جنگ، بدون بهانه، بیاعتقادی خود را به جنگهای صلیبی بیان میکردند و حتی از تکفیر ظاهری پاپ هم نمیهراسیدند. برای نمونه، پاپ بارها فردریک دوم را تکفیر کرد، ولی وی پیوسته نسبت بدان بیاهمیت بود.
۲. گسترش رشتههای گوناگون دانش در اروپا
در جنگها افزون بر جنبه ویرانگری، جنبههای مثبت نیز دیده میشود. دانش پزشکی و داروسازی یکی از این جنبههاست. در جنگهای صلیبی نیز بیماریهای واگیردار و خطرناک که به اردوهای سپاهیان هجوم میآورد و همچنین جراحتهای جسمی در جنگها، سبب گسترش و پیشرفت این شاخه علمی شد.
گذشته از این، گاه پیش میآمد که یک شهر با تمام جمعیتش به اشغال سپاه صلیبی درمیآمد. بنابراین، صاحبان حرفهها میتوانستند یا مجبور بودند که دانش و مهارت خود را در اختیار مهاجمان بگذارند. با توجه به این که مسلمانان در این عصر پیشرفت زیادی کرده بودند، صلیبیهای مهاجم بسیاری از دانشها و مهارتها را از مسلمانان آموختند. ابن ابی اصیبعه مینویسد:
حکیم ابوالمجد بن ابوالحکم، سلطان نورالدین محمود زنگی را با خود به گردش در بیمارستان میبرد و همراه او از حال بیماران میپرسید و به کارهایشان رسیدگی میکرد. در خدمت این پزشک مسلمان، پرستاران و کارکنانی بودند که هر دارو یا درمان یا سفارشی درباره بیماران میکرد، بدون درنگ عملی میشد. سپس وی به قلعه میشد و به حال بیمارانی از بزرگان دولت رسیدگی میکرد. سپس به ایوان بزرگ بیمارستان میآمد و در آن جا کتابهای درسی حاضر میکرد. سلطان نورالدین کتابهای پزشکی بسیاری برای این بیمارستان وقف کرده بود. گروهی از پزشکان و دانشپژوهان میآمدند و در خدمت حکیم ابوالمجد دانش پزشکی میآموختند.۱
این در حالی است که ویل دورانت درباره وضعیت پزشکی فرنگیها مینویسد:
اساسا پزشکی قرون وسطا از این دست بود: مادرانی با ادویه گوناگون خانگی؛ پیرزنان خبره در گیاهان طبی، مشمعها و طلسمها؛ عطارهایی در حال فروش گیاهان شفابخش و داروهایی حتمی الاثر و معجزه آسا؛ ماماهایی برایکمک به تولد نوزاد در حالتی مسخرهآمیز؛ پزشکان شیّادی برای درمان یا قتل بیماران در برابر هزینه سنگین حتی در دانشگاه سالرنو که مرکز پزشکی بود.۲
با این شرایط، اروپاییان در نتیجه رویارویی با مسلمانان، دانش پزشکی پیشرفته آن عصر را از آنان آموخته و به اروپا بردند. به گفته برتر اندراسل، از قرن دوازدهم تا هفدهم کتابهای ابن سینا به عنوان راهنمای طب در اروپا به کار میرفت.۳
هرچند طبّ کهن بقراط و جالینوس بر طب جهان اسلام تأثیرگذاشته بود، ولی مسلمانان توانسته بودند با ترکیب طب یونانی، سریانی، هندی و ایرانی، طبی کارآمد بسازند که بسیار پیشرفتهتر و علمیتر از طب اروپا در دوران جنگهای صلیبی بود. مسلمانان در این دوران آن قدر پیشرفته بودند که تا قرن هفدهم معلم اروپاییان بودند.۴
اروپاییان بهوسیله هم نشینی با مسلمانان اسپانیا و هم چنین در اثر جنگهای صلیبی، با دانش مسلمانان آشنا شدند. میتوان گفت یکی از عوامل رنسانس و در پی آن دگرگونیهای علمی، اجتماعی و اقتصادی و حتی سیاسی نوین در اروپا، آموختههای اروپاییان از دانش و فرهنگ مسلمانان در طول جنگهای صلیبی بود.
در جنگهای صلیبی دانشهای دیگری نیز از جهان اسلام به اروپا راه یافت. مسلمانان سالها پیش از آغاز جنگهای صلیبی در دانشهای نجوم، هیأت، ریاضیات، شیمی، زیستشناسی و غیره، پیشرفتهای مهمی به دست آورده بودند، حال آنکه اروپاییان به سبب فقر و تهیدستی و دوری از دانش، در وضعیت اسفناکی به سر میبردند. آنان در جنگهای صلیبی مهارتها و دانشهای بسیاری از مسلمانان آموختند و وضع خود را بهبود بخشیدند.
اروپاییان صلیبی مصر و سوریه، بهوسیله ارتباط با مسیحیان بومی آن مناطق، به خوبی زبان عربی را فرا گرفتند. در نتیجه، شرایط محیطی، شیوههای زندگی، دانشها و مهارتهای مردمان آنجا را آموختند. به همین سبب، آثار تاریخ نویسان عرب مسیحی در قرن سیزدهم میلادی (هفتم هجری) مانند المکین (۶۰۲ ـ ۶۷۲ ه . ق) و ابوالفرج ابن العبری (۶۲۳ ـ ۶۸۵ ه . ق) پیش از آثار تاریخ نویسان مسلمان در اروپا شناخته شد.۵ آثار ابن رشد ـ فیلسوف مسلمان ـ در قرن سیزدهم به وسیله مایکل اسکات۶ به لاتین ترجمه گردید.۷ اروپاییان از سده یازدهم به بعد، به ترجمه کتابهای عربی روی آوردند. آنها کوشیدند با آموختن زبان عربی، کتابهای علمی جهان اسلام را به زبان اروپایی برگردانند. کسانی که جویای علم و فلسفه بودند، زبان عربی را فرا میگرفتند تا به سرچشمه معرفت دست یابند. کلیات ابن رشد اندلسی و رسایل فارابی و ابوعلی سینا در فلسفه و مقاصد الفلاسفه غزالی و… در اروپا ترجمه شدند و بعدها به زیر چاپ رفتند.۸
ریاضیات، هندسه و نجوم از دیگر رشتههای دانش مسلمانان بود که اروپاییان در جنگهای صلیبی با آنها آشنا شدند. لئوناردو فیبوناتچی، تاجر ایتالیایی، درباره سفری به مصر، سوریه، یونان و سیسیل، حساب و ریاضیات آموخت و کتابی در ریاضیات نوشت که در آن رقم صفر و ارقام هندی و سلسله اعشار را آورده بود. وی هم چنین جبر عربی و واژگان و فرمولهای ریاضی مسلمانان را نگاشت و به تقلید از مسلمانان، از جبر برای حل قضیههای هندسی بهره گرفت.۹ همچنین واژه الجبر۱۰ و عنوان الگوریتم۱۱ خوارزمی به لاتین ترجمه شد؛ دانش حساب تا چند قرن در اروپا بدین نام معروف بود.۱۲
دانش شیمی که میان مسلمانان گسترش و پیشرفت داشت، به غرب منتقل شد. پزشکانی چون آرنالد ویلانووایی۱۳ و ریموند لویی۱۴ ـ از پزشکان معروف اروپا در قرن سیزدهم ـ شیمی را با پزشکی ترکیب کردند،۱۵ این در حالی بود که قرنها پیش از آن، محمد بن زکریا در جهان اسلام این کار را کرده بود. در سال ۱۳۰۷ م کلیسا کیمیاگری را به عنوان فن اهریمنی مردود شمرد، ولی مردم به باور خود مانده بودند. غربیها در قرن سیزدهم با شناخت جوهرهای معدنی، دانش شیمی و صنعت خود را گسترش دادند.۱۶
۱ . تاریخ پزشکی ایران، سیریل الگود، برگردان: باهر فرقانی، امیرکبیر، ۱۳۷۱، صص ۲۷۰ ـ ۲۷۱، برگرفته از: طبقات الاطباء.
۲ . تاریخ تمدن، ج ۴، بخش ۲، ص ۱۳۴۳.
۳ . تاریخ فلسفه غرب، برتر اندراسل، برگردان: نجف دریابندری، ۱۳۵۱، ص ۲۱۳ با گزینش و اندکی تغییر.
۴ . تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، حنا الفاخوری و خلیل البحر، برگردان: عبدالحمید آیتی، انتشارات زمان، ۱۳۵۵، ص ۳۵۶.
۵ . فرهنگ و تمدن مسلمانان، و.و. بار تولد، برگردان: علی اکبر دیانت، نشر ابن سینا، تبریز، ۱۳۳۷ ه .ش، ص ۳۳.
۶ . Micheal Scott.
۷ . تاریخ فلسفه غرب، ص ۲۱۴.
۸ . سیر حکمت دراروپا، محمدعلی فروغی، انتشارات حبیبیوزوار، تهران، ج ۱، صص ۱۰۰ ـ ۱۰۴.
۹ . تاریخ تمدن، ج ۴، ص ۱۳۳۳.
۱۰ . Algebre.
۱۱ – Algoritmi.
۱۲ . تاریخ فلسفه در جهان اسلام، ص ۵۳۳.
۱۳ .Arnaldus Villanovanus.
۱۴ – Raymond Luuy.
۱۵ . تاریخ تمدن از کهنترین روزگار تا سده ما، هنری لوکاس، برگردان: عبدالحسین آذرنگ، انتشارات کیهان، تهران، ۱۳۶۶، ج ۱، ص ۵۳۷.
۱۶ . تاریخ تمدن، ج ۴، ص ۱۳۴۲.
۳. گسترش تجارت در اروپا
در نتیجه جنگهای صلیبی، اروپاییان قطبنما را از مسلمانان فرا گرفته و به کمک آن صنعت دریانوردی خود را توسعه بخشیدند. اروپاییان با این وسیله به دورترین مناطق دنیا سفر کرده و سرزمینهای ناشناخته را کشف و مردمان بومی آن مناطق را استثمار میکردند. نخستین دریانوردان اروپایی که قطب نما را به کار بردند، دریانوردان آمالفی در جنوب ایتالیا بودند که با مصر و سوریه مناسبات بازرگانی داشتند.۱
در هنگام جنگهای صلیبی، روابط بازرگانی ایتالیا و فرانسه با شرق گسترش یافت، به اندازهای که بیزانس، رقیب تجاری شهرهای ایتالیا، ضربه سختی خورد و ژنوا، ونیز و پیزا در مدیترانه و دریای سیاه به تجارت خوبی دست زدند.۲ در این تجارتها، غربیها به طور معمول به کشورهای اسلامی سلاح میآوردند و طلا و کالاهای کمیاب در اروپا را به غرب میبردند. هرچند پاپ بارها تجارت با کشورهای اسلامی را تحریم کرده بود، ولی کسی به تحریم پاپ اهمیت نمیداد؛ چون سود سرشاری که در نتیجه تجارت با کشورهای اسلامی، نصیب غربیها میشد، بر ایمان مردم اروپا میچربید.۳ البته کلیسا تنها به طور ظاهری تاجران را از انجام امور تجاری با شرق اسلامی منع میکرد؛ زیرا خود در نتیجه این تجارت، بسیار سود میبرد، به گونهای که کلیسا یکی از نهادهای تأمین کننده نقدینگی برای تاجران غربی شمرده میشد. کلیسا در برابر وامهایی که به تاجران میداد، سود (ربا)های کلانی به دست میآورد. این در حالی بود که ربا و بهره از سوی حضرت مسیح علیهالسلام امری زشت شمرده شده بود.۴
این تاجران اروپایی، افزون بر طلا، بیشتر پارچههای حریر را نیز از شرق به غرب میبردند. بازار اروپا از منسوجات کشورهای اسلامی پر شده بود. همچنین پشم و پنبه نیز به گونه چشمگیری از مصر به ایتالیا و دیگر کشورهای اروپایی صادر میشد.۵صنعت نساجی از بزرگترین اقتباسهای مسیحیان غربی از مسلمانان، در نتیجه تعاملهای بلندمدت در جنگهای صلیبی بود.
۱ . تاریخ تمدن، لوکاس، ج ۱، ص ۵۹۱.
۲ . تاریخ قرون وسطا، کاسمینسکی، برگردان: انصاری و مؤمنی، نشر اندیشه، تهران، ۱۳۵۳، ص ۴۰.
۳ . تاریخ تمدن، ج ۴، ص ۸۲۶.
۴ . همان، ص ۸۴۶.
۵ . العلاقات الاقتصادیه بین الشرق و الغرب فی العصور الوسطی، زیتون عادل، دمشق، دار دمشق، ۱۴۰۰ ه .ق، صص ۱۷۳ ـ ۱۷۷.
۴. گسترش صنایع و کشاورزی در اروپا
در کنار تجارت کالا، صنعت ساخت کالاها نیز از شرق به غرب انتقال یافت. برای نمونه صنعت شیشه سازی از صور و عکا به اروپا منتقل شد.۱ آلبرماله در این زمینه مینویسد:
گرمی بازار تجارت، بینیازی و آزادی شهرها و گسترش تحمل، به رواج صنعت انجامید و پیشهوران غربی را بر آن داشت که آن چه نمیدانند از شرق بیاموزند. چیزی نگذشت که آنان در کارها استاد شدند و به رقابت با مسلمانان پرداختند. هم چنین آنان در کنار هم گردآمده، جمعیتهای صنفی تشکیل دادند و از زیر استیلای بزرگ مالکان بیرون آمدند. تشکیل اصناف به ویژه در سده سیزدهم رواج و اهمیت یافت. چنان که در روزگار فیلیپ لوبل دست کم ۱۵۰ صنف در پاریس وجود داشت.۲
برای نخستین بار در اروپا در سال ۱۱۰۵ م، صنعت آسیاب بادی از مسلمانان به غرب منتقل شد. در قرن سیزدهم در شهر ایپر۳تنها ۱۲۰ دستگاه آسیاب بادی وجود داشت.۴
صلیبیها در دوره جنگهای صلیبی، چندین گونه گیاه و حیوان را که ویژه آسیا و کشورهای اسلامی بود به اروپا بردند.۵ آنها با نیشکر آشنا شدند و از مسلمانان چگونگی تصفیه شکر را آموختند.۶
۱ . همان، ص ۱۷۴.
۲ . تاریخ قرون وسطا، آلبر ماله، برگردان: عبدالحسین هژیر، ۱۳۴۵، صص ۳۵۶ ـ ۳۶۰.
۳ . Ypres.
۴ . تاریخ تمدن ویل دورانت، ج ۴، صص ۸۳۲.
۵ . تاریخ جهانی، ص ۴۸۱.
۶ . تاریخ تمدن ویل دورانت، ج ۴، صص ۷۹۱ و ۸۲۰.
۵. تأثیر رفتار اسلامی و انسانی مسلمانان بر صلیبیها
صلیبیها هنگام فتح شهرهای مسلمانان، ساکنان آنها را به زشتترین شکل، قتل عام و غارت میکردند، اسیران را کشته و آبادیها را ویران میساختند، حال آن که مسلمانان چنین رفتاری با آنان نداشتند. گذشت و مدارا و اعتدال از ویژگیهای مسلمانان در جنگها بود. این گذشت و اعتدال به ویژه در نخستین دورههای جنگهای صلیبی بیشتر دیده میشود. بهترین نمونه برای مقایسه رفتار دو طرف درگیر در این جنگها، در ماجرای فتح بیت المقدس است. هنگامی که صلیبیها بیتالمقدس را اشغال کردند، دیدیم که به چه فجایع زشتی نسبت به ساکنان مسلمان آن جا دست زدند. حتی نوشتهاند صلیبیها گوشت کشتگان و اسیران مسلمان را کباب کرده و خوردند، ولی وقتی مسلمانان همین شهر را در زمان صلاحالدین ایوبی از صلیبیها بازپس گرفتند، هیچ نشانهای از بیرحمی و وحشیگری از خود نشان ندادند. این رفتار انسانی و اخلاقی مسلمانان، در درازمدت تأثیرهای مثبتی بر صلیبیها داشت.
اروپاییان صلیبی مدارای مذهبی و نداشتن تعصبهای غیرمنطقی را از مسلمانان فرا گرفتند. آنها بزرگمنشی فرماندهان مسلمان را به چشم دیدند. صلاح الدین ایوبی وقتی شنید که ریچارد شیردل در بستر بیماری است، پزشک ویژه خود را به همراه دارو برای مداوای ریچارد نزد دشمن فرستاد.۱ شاید رفتار نرم خویانه فیلیپ دوم با مسلمانان در اثر این گونه تأثیرپذیری از مسلمانان بوده است.
پیآمدهای جنگهای صلیبی برای جهان اسلام
جنگهای صلیبی بر جهان اسلام نیز تأثیرهایی بر جای گذاشت. اگرچه پیآمدهای مثبت جنگهای صلیبی بر اروپا، بسیار بیشتر از آن برای جهان اسلام بود، ولی آشنایی با این پیآمدها برای ملتهای مسلمان درگیر در جنگ اهمیت بسیاری دارد.
۱. تحمل خسارتهای مالی و جانی
نخستین پیآمد جنگهای صلیبی برای مسلمانان، کشته شدن شمار زیادی از مسلمانان و تحمل خسارتهای سنگین مالی و حیثیتی است. مسلمانان که در پرتو امنیت بلندمدت در دولتهای مسلمان از یک زندگی آرام و بیدغدغه برخوردار بودند، ناگاه از سوی سپاهیان صلیبی مورد حمله قرار گرفتند. آنان به هر شهر و آبادی مسلماننشین که رسیدند، درندگی و بیرحمی را به اوج رساندند. برای مدتی، امنیت از منطقه شام رخت بر بست و بسیاری از فرهیختگان و بازرگانان، راه قلمروهای شرقیتر اسلامی یا مصر را در پیش گرفتند. یورشهای بعدی صلیبیها به مصر و همزمان یورش مغولها به مرزهای شرقی قلمرو اسلامی و تصرف آن تا بغداد، آرامش و امنیت را از مسلمانان گرفت.
روشن است که جامعه بشری در حالت بیثباتی و ناامنی، هیچگاه نمیتواند به پیشرفت معنوی و مادی دست یابد. چهبسا عقب افتادن مسلمانان از ادامه پیشرفت نتیجه این جنگها باشد.
با از دست دادن ارزشهای مادی و معنوی، ملتها به وضعیت قهقرا تن میدهند. اروپاییان چنین شرایطی نداشتند؛ زیرا آنان در خانه مسلمانان با آنها میجنگیدند. از این رو، مسلمانان سالها در ناامنی و نگرانی به سر برده و از ادامه پیشرفت بازماندند.
۲. ایجاد کینه و نفرت از مسیحیان
پیدایش یا تقویت کینه و نفرت میان مسلمانان و مسیحیان، از دیگر پیآمدهای جنگهای صلیبی است. میتوانیم جنگهای صلیبی را ادامه همان جنگهای سنتی میان تمدن شرق و غرب بدانیم. جنگهایی که قرنها میان هخامنشیان و یونانیان و سپس اشکانیان و ساسانیان با رومیها رواج داشت. با این دیدگاه، صلیب و مذهب برای برپایی درگیری دوباره شرق و غرب بهانهای بیش نبوده است. در هر صورت، جنگهای بلندمدت صلیبی، بر کینه و دشمنی پیروان دو مذهب اسلام و مسیحیت افزود. تا پیش از جنگهای صلیبی، مسلمانان در تمامی قلمروهای اسلامی، رفتار مسالمتآمیزی با مسیحیان داشتند، ولی عملکرد بیرحمانه صلیبیها کینه و دشمنی را میان پیروان دو دین الهی ایجاد کرد.
۳. افزایش آمادگی نظامی
بالارفتن آمادگی نظامی مسلمانان شام و مصر از دیگر پیآمدهای این جنگها بود. پیشتر گفتیم تا زمانی که قلمروهای تصرف شده مغولها به شام نرسیده بود، پیوسته و بدون شکست، پیشروی میکردند، ولی هنگامی که به شام (فلسطین) رسیدند، در منطقه عین جالوت نخستین شکست بزرگ خود را در قلمروهای اسلامی تجربه کردند و همین موجب شکسته شدن طلسم شکستناپذیری مغولها گردید. از این پس، مغولها در چندین نبرد دیگر در شام و آسیای صغیر شکستهای سنگینی خوردند و راه پیشروی آنها به مدیترانه و مصر بسته شد.
۴. یکپارچگی غرب جهان اسلام
اتحاد جهان اسلام در قلمروهای غربی، در نتیجه یورشهای پیاپی صلیبیها بیمانند است. پس از آن که صلیبیها به بهانه نجات بیتالمقدس رهسپار شام شدند، غرب جهان اسلام که در این زمان پراکنده و نابسامان بود، کوشید یکپارچگی خود را با دیگر مسلمانان بهدست آورد. تلاش برای این اتحاد به گونههای مختلف صورت گرفت. از سویی، برخی دولتهای کوچک مسلمان کوشیدند متحد شده و قدرت بزرگی را ایجاد کنند. از سوی دیگر، حکمرانان بزرگ در بعضی کشورهای اسلامی غرب آسیا کوشیدند با مطیع کردن دولتهای اسلامی کوچکتر، قدرت و یکپارچگی کافی را ایجاد کنند تا بتوانند در برابر سیل هجوم صلیبیها ایستادگی کنند. نورالدین زنگی و صلاح الدین ایوبی از برجستهترین نمونهها در این باره هستند. حتی تلاشهای زیادی صورت گرفت تا قدرتهای مادی و معنوی سرزمینهای مرکزی و شرقی قلمرو اسلامی را نیز به این اتحاد فرا خوانند که چندان کامیاب نبودند.
ترکیب یکپارچه صلیبیها که از کشورهای مختلف اروپایی بودند، الگوی این اتحاد را فراهم آورده بود. به هر حال، بارها دیده شد که پس از مدت زمان طولانی صلح میان دو طرف، درگیریهای داخلی بروز میکرد و صلیبیها از این اختلاف به سود خود بهره میگرفتند.
۵. تأثیرپذیری مسلمانان از رفتار صلیبیها
تأثیرپذیری مسلمانان از رفتارهای صلیبیها، در جنگهای پایانی صلیبی دیده میشود. همانگونه که رفتار انسانی و اسلامی سپاهیان مسلمان و فرماندهان آنها در رفتار با اسیران برای صلیبیها آموزنده بود، رفتار کینهجویانه و وحشیانه صلیبیها نیز بر مسلمانان تأثیر گذارد. از این رو، بر اساس نوشتههای تاریخ نویسان غربی، مملوکان به هنگام پیروزی بر صلیبیها و فتح شهرهای آسیایی آنان، بسیاری از مسیحیان و صلیبیها را کشتند. اگر این گفته درست باشد، باید آن را نتیجه عملکرد شدیدتر صلیبیها با مسلمانان دانست. حال آن که به اعتراف بسیاری از همین فرنگیان، رفتار مسلمانان در زمان زنگیها و ایوبیها با صلیبیهای اسیر به اندازهای انسانی و اخلاقی بود که برای آنها شگفتآور بوده است.
همچنین رواج نسبی برخی خصلتهای اخلاقی و رفتاری منفی در میان مسلمانان با تأثیرپذیری از صلیبیها صورت گرفت. در طول جنگهای صلیبی، برخی بیبند و باریهای رایج در میان غربیها و صلیبیها نزد مسلمانان نیز رواج یافت. در این جنگها بر شمار زنان هرزه و مطربان و خوانندگان افزوده شد.
۶. ایجاد فاصله طبقاتی و گسترش فقر
بروز فاصله و دگرگونی در ترکیب طبقاتی جامعه از پیآمدهای دیگر جنگهای صلیبی است. نظامیان و امیران در میان مسلمانان بیشتر از دیگران در موقعیت ثروتاندوزی قرار گرفتند. بسیاری از افراد سودجو بر اثر احتکار کالاهای ضروری مردم و فروش آنها به بهای گران، ثروتهای بادآوردهای به دست آوردند. هم چنین آنانی که مورد غضب با نفوذان و دولت مردان بودند، در فضای جنگ و ناامنی، در تنگنا قرار گرفتند.
گسترش فقر همگانی در میان مسلمانان از پیآمدهای دیگر این جنگها بود. در نتیجه جنگهای پیاپی، مواد غذایی کم شدند و احتکارگران نیز بر شدت قحطی افزودند. انواع مالیاتهایی که به علت جنگهای صلیبی از سوی حاکمان مسلمان بر مردم تحمیل میشد، سطح فقر جامعه را بالا برد و مردم را در تنگنا قرار داد.
۷. آشنایی با فرهنگ اروپاییان
آشنایی مسلمانان با شهرها و کشورهای اروپایی و نیز آداب و رسوم و فرهنگ مردمان آن جا از دیگر پیآمدهای جنگهای صلیبی بود. پیش از جنگ این شناخت وجود نداشت و تنها برخی عالمان و تاجران آگاهی کمی از غرب داشتند، ولی جنگهای صلیبی در درجه اول کنجکاوی مردم را به اروپا برانگیخت. همچنین بسیاری از شهرهای مسلمان نشین به تصرف صلیبیها درآمدند و صلیبیهای بسیاری نیز نزد مسلمانان اسیر شدند. بدین ترتیب، آگاهی مردم نسبت به نظامهای سیاسی، دین، قومها و ملتها، طرز فکر، علایق و فرهنگ مردمان اروپا افزایش یافت. این آشناییها به برخی تأثیرپذیریهای ادبی و فرهنگی نیز انجامید.
بخش چهارم جنگهای صلیبی معاصر یا رویارویی شرق و غرب
پیشینه رویارویی شرق و غرب
پیشینه رویارویی شرق و غرب، به دورانهای بسیار دور باز میگردد. در عصر باستان پیوسته میان ایرانیان و یونانیان جنگ در میگرفت. هخامنشیان به این بهانه که یونانیان در آسیای صغیر (بخشی از قلمرو ایران) آشوب میکنند، به یونان لشکر کشیدند و یونانیان نیز به این بهانه که ایران به یونان لشکرکشی و بخشهایی از آن را تصرف کرده است، به شرق حملهور شدند. البته این لشکرکشیهای خسارت بار، هیچ سودی برای دو طرف در پی نداشت. داریوش و خشایارشاه هخامنشی در لشکرکشی خود ناکام ماندند و اسکندر نیز نتوانست سلطه پایدار خود را در شرق بگستراند. اسکندر داعیه اتحاد شرق و غرب زیر سلطه خود را داشت. او میگفت باید خون ایرانی و یونانی یکی شود. وی برای این منظور، هزاران دختر شرقی را به ازدواج مردان اروپایی درآورد. هدف او از این عملکرد، پایان دادن به اختلاف شرق و غرب نبود، بلکه وی میکوشید از شورش شرقیها علیه قدرت و سلطهاش جلوگیری کند و آنان را به حکومت خود راضی گرداند. او هیچ گاه در عملی کردن هدفش توفیق نیافت؛ چون همواره اروپاییان، پیروز و آسیاییها شکست خورده بودند. غربیها میکوشیدند خود را در مقام برتر از شرقیها قرار دهند و آنان را وادار به صلح کنند. از سوی دیگر، شرقیها میدانستند که اسکندر در ادّعایش صادق نیست؛ زیرا میدیدند که غربیها چگونه ثروت و ذخایر ارزشمند شرق را به غارت میبرند. بنابراین، جنگهای اسکندر نه تنها به اتحاد شرق و غرب کمک نکرد، بلکه به خسارتهای سنگین برای هر دو طرف به ویژه شرق انجامید و کینه غربیها را در دل شرقیان نشانید و زمینه را برای رویاروییهای آینده هموار کرد.
در زمان اشکانیان و سپس ساسانیان درگیری شرق و غرب هم چنان ادامه یافت. نماینده غرب در این رویارویی، امپراتور روم بود. بارها و بارها رومیها به شرق یورش آوردند و حتی تا مناطق مرکزی ایران آن روز پیش رفتند، ولی نتوانستند کاری از پیش ببرند؛ زیرا در این لشکرکشیها، چندین بار امپراتوران روم به اسارت ایرانیان درآمدند و لشکرکشیهای آنها ناتمام ماند. اشکانیان و به ویژه ساسانیان نیز بارها به غرب (قلمرو روم) لشکر کشید، ولی نتوانستند بر آنجا مسلط شوند. رومیها توانستند سلطه خود را به آسیای صغیر و حتی سوریه گسترش داده تا بین النهرین پیش آیند.
از زمانی که کنستانتین مذهب مسیح را پذیرفت، جهان غرب بهانه تازهای برای تجاوز به شرق به دست آورد. از این پس، رویارویی شرق و غرب به ظاهر مبنای عقیدتی یافت. بهانه رومیها در حمله به شرق و قلمرو ایران ساسانی این بود که میخواهند مسیحیان شرق را از زیر یوغ ستم زرتشتیها رها سازند، حال آن که مسیحیان ساکن در قلمرو ساسانی آسایش و امنیت کافی داشتند. از زمانی که روم به بهانه آزاد ساختن مسیحیان به ایران لشکر کشید، مسیحیان شرق نیز به عنوان دشمن یا نفوذی دشمن به شمار آمدند و وضع وخیمی پیدا کردند.
لشکرکشیهای امپراتوری روم علیه پادشاهی ساسانی، از جنبههای گوناگون، به لشکرکشیهای صلیبیها به قلمرو مسلمانان همسانی بسیاری دارد. در هر دو مورد، اروپاییان تجاوزگر هستند و آزادسازی مسیحیان از سلطه کفار، بهانه حمله آنان است. هم چنین در هر دو مورد، امپراتوری روم هیچ گاه نتوانست برای همیشه بر ایرانیان و شرقیها تسلط یابد، بلکه بر عکس وضع مسیحیان بسیار نامناسبتر از گذشته شد و امنیت و آسایش آنها به هم خورد. صلیبیها نیز نتوانستند برای همیشه بر قلمروهای مسلمانان حاکم شوند و بهانه خود، یعنی آزادی مسیحیان شرق را عملی سازند، بلکه بر عکس عملکرد صلیبیها سبب شد که مسیحیان شرق امنیت و آسایش پیشین خود را از دست دادند. در این جنگها، اروپاییان جانها و مالهای فراوانی را بیهوده از دست دادند. در هر دو مورد، خسارتهای بیشتر از آن شرقیها بود و اروپاییان بسیاری چیزهای ارزشمند را از شرقیها آموختند و آن آموزهها را مقدمهای برای پیشرفتهای آینده خود قرار دادند.
در صدر اسلام نیز جنگهای مشابهی وجود داشت. در دوران زندگانی رسول گرامی اسلام، حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، سریه موته و غزوه تبوک یادآور این رویاروییها است. در هر دو مورد، تصمیم روم برای تجاوز به قلمرو اسلام سبب این جنگها شد، ولی پس از درگذشت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم این نبردها گستره بیشتری یافت. در زمان خلیفه اول، مسلمانان توانستند شام را که از زمان اسکندر از آسیا جدا شده بود و زیر سلطه رومیها قرار داشت، از اروپاییان بگیرند. در زمان بنیامیه، مسلمانان پیوسته با رومیها در آسیای صغیر در ستیز بودند. مسلمانان توانستند از راه شمال آفریقا به اروپا نفوذ کنند. طارق، فرمانده سپاهیان مسلمان توانست اسپانیای امروزی را برای مدتی طولانی در اختیار مسلمانان قرار دهد. در زمان سلجوقیان، مسلمانان توانستند رومیها را به طور کامل از آسیا بیرون کنند. نبرد ملازگرد یادآور پیروزی قطعی مسلمانان بر اروپاییان است.
جنگهای صلیبی آغاز تجاوزهای جدید غربیان علیه شرق و قلمرو مسلمانان بود. این درگیریها در زمان امپراتوران عثمانی شدت بیشتری یافت. این بار مسلمانان بودند که به خاک اروپا پای گذاردند. تا زمانی که امپراتوری عثمانی قدرت داشت، اروپاییان نتوانستند به شرق تجاوز کنند. هم زمان با ناتوان شدن عثمانیها، اروپا دگرگونیهای فرهنگی، سیاسی، علمی و صنعتی بسیاری به خود دید. در نتیجه، آنان توانستند سیاست تجاوزگری خود را در شرق ادامه دهند. این بار تجاوزگری اروپاییان ماهیت استعماری به خود گرفت. در این مرحله، به سبب برتری علمی، صنعتی و تکنولوژیک اروپاییان بر مسلمانان و شرقیها، آنان توانستند سلطه خود را برای مدتهای طولانی بر شرق حاکم کنند. هندوستان و دیگر کشورهای اسلامی شرق آسیا، زیر یوغ استعمارگران اروپایی قرار گرفت. چندی نگذشت که ایران، بین النهرین، سوریه، فلسطین، آسیای صغیر و شمال آفریقا نیز به ناچار استعمار اروپاییان را پذیرفتند.
سلطه اروپاییان در دوره جدید که با ظاهری ریاکارانه صورت گرفت، بسیار بیرحمانهتر و غیرمنصفانهتر بود. فاتحان اروپایی در گذشته هرگاه بخشی از قملرو شرق را به دست میگرفتند، در آبادانی و امنیت آنجا میکوشیدند؛ چون آن مناطق را از آن خود میدانستند. اروپاییان در عصر جدید کوشیدند تا آنجا که میتوانند مناطق دیگر جهان را استثمار کرده و ثروتهای آن سرزمینها را به اروپا ببرند. در دوره حاکمیت استعمار، مسلمانان و شرقیها به شدت به غربیها وابسته شدند که رهایی از این چرخه وابستگی، کار سادهای نبود. این بار اروپاییان کوشیدند با تغییر دادن در ساخت فرهنگی ساکنان شرقی، سلطه و استثمار خود را همیشگی سازند. آنها جلو پیشرفت ملتهای مستعمره را گرفتند و روحیه ابتکار را در آنها نابود ساختند. در قرنهای هجده و نوزده، اروپاییان سلطه و استعمار خود را در آسیا، آفریقا و امریکای لاتین گسترش دادند. پس از جنگ جهانی دوم، ملتها و کشورهای زیر سلطه، به ظاهر آزادی خود را به دست آوردند و حکومتهای مستقلی تشکیل دادند، ولی در واقع چنین نبود؛ زیرا شکل وابستگی دگرگون شده بود. این بار وابستگیهای غیر مستقیم سیاسی، نظامی، اقتصادی، علمی و حتی فرهنگی، سبب تداوم سلطه و تجاوز اروپاییان به شرق شده بود.
نظریه برخورد تمدنها
از سال ۱۹۱۷ م. که نظام کمونیستی بر روسیه حاکم شد، به ظاهر جهان از نظرگاه بینشی، اقتصادی و اجتماعی به دو قطب تقسیم شد. تقسیم جهان به دو قطب شرق و غرب، تا اندازهای بر رویارویی آسیا و اروپا تأثیر گذارد، ولی این به معنای پایان یافتن درگیری آسیا و اروپا نیست. رویارویی بلوک شرق و غرب به رویارویی آسیا و اروپا یا کشورهای اسلامی با کشورهای غربی مربوط نمیشود. شوروی و دیگر کشورهای اروپایی سوسیالیست مانند همان کشورهای غربی بودند که در پی استثمار ملتهای ضعیف آسیا و آفریقا و امریکای لاتین گام بر میداشتند. فروپاشی کمونیسم در کشورهای بلوک شرق سبب شد برخی گمان کنند که دیگر جنگی در جهان روی نخواهد داد و جهان روز به روز در جهت وحدت حرکت خواهد کرد؛ یگانگی که میبایستی به رنگ و بوی غربی منتهی گردد. در واقع، به معنای پیروزی غرب و شکست کامل شرق؛ یعنی استحاله شرق و غربی شدن آن بود.
مهمترین نظریه پرداز در این زمینه فرانسیس فوکویاما است که نظریه پایان تاریخ و واپسین انسان را ارایه کرد.۱ چکیده نظریه او این است که لیبرال دموکراسی، شکل نهایی حکومت در جوامع بشری است. او میگوید پایان تاریخ زمانی است که انسان در آن عمیقترین و اساسیترین نیازهای خود را برآورده کند. به نظر فوکویاما، با گذشت زمان و با پیروزی لیبرال دموکراسی بر رقیبان ایدئولوژیکش همچون سلطنت موروثی، فاشیسم و جدیدتر از همه کمونیسم در جهان، در سراسر جهان درباره مشروعیت لیبرال دموکراسی به عنوان تنها نظام حکومتی موفق، اتفاق نظر مهمی به وجود آمده است. از این رو، ممکن است لیبرال دموکراسی «نقطه پایان تکامل ایدئولوژیک بشریت» و «آخرین شکل حکومت بشری» باشد و در این مقام، «پایان تاریخ» را تشکیل دهد. شکست کمونیسم، دلیل پیروزی ارزشهای لیبرال غربی و پایان درگیریهای ایدئولوژیکی است.
این نظریه اکنون بسیاری از هوادارانش را از دست داده است. درگیریهای شدید منطقهای، پیدایش بحران در تمدن و هویت غربی و همچنین پیدایش اتحادیههای منطقهای و محلی، این نظریه را ناکارآمد ساخته است. هیچ کدام از قدرتهای سیاسی، نظامی و فرهنگی نمیخواهند در برابر نظام سیاسی، نظامی و فرهنگی غرب تسلیم شوند. از این رو، خوشبینیهای غرب در برتر نشان دادن نظام خود به دیگران پایان گرفت و در نتیجه، نظریه جنگ تمدنها قوت گرفت.
ساموئل هانتینگتون، دانشمند امریکایی بر این باور است که پس از پایان عصر جنگ سرد میان قطب کمونیسم و قطب سرمایهداری، دوران برخورد تمدنها آغاز میشود. وی تمدنهای زنده جهان را به هفت یا هشت تمدن بزرگ تقسیم میکند: تمدنهای غربی، کنفوسیوسی، ژاپنی، اسلامی، هندو، اسلاو، ارتدوکسی، امریکای لاتین و تمدن حاشیهای آفریقایی. او خطوط گسل میان تمدنها را منشأ درگیریهای آینده و جای گزین واحد قدیمی دولت ـ ملت میداند. به اعتقاد وی، رویارویی تمدنها، سیاست غالب جهانی و آخرین مرحله تکامل درگیریهای عصر نو را شکل میدهد.۲
به اعتقاد وی، نقطه اصلی برخورد در این جهان نو، ایدئولوژی یا اقتصاد نیست، بلکه برخوردها ماهیتی فرهنگی خواهند داشت و بس. دولت ـ ملتها بازیگران اصلی در عرصه جهان خواهند بود و درگیریهای اصلی در صحنه سیاست جهانی، میان ملتها و گروههای تمدنهای گوناگون روی خواهد داد.۳
هانتینگتون بر آن باور است که وجود اختلاف لزوما به معنی درگیری نیست و درگیری نیز ضرورتا همان خشونت نیست. با وجود این، در طول قرنها اختلافهای موجود میان تمدنها به ایجاد طولانیترین و خشنترین درگیریها انجامیده است. وی معتقد است:
۱ ـ اختلاف دیدگاهها در تمدنهای مختلف نسبت به روابط میان خدا و انسان، فرد و گروه، شهروند و دولت، پدر و مادر و فرزندان و زن و شوهر و… به آسانی از میان نخواهد رفت.
۲ ـ جهان در حال کوچکتر شدن است و کنش و واکنش میان ملتهای وابسته به تمدنهای مختلف در حال افزایش است. این کنش و واکنشها، هوشیاری و آگاهی تمدنها را نسبت به وجوه اختلاف میان تمدنها افزایش میدهد. برای نمونه، وقتی امریکاییها، سرمایهگذاری کاناداییها و اروپاییان را در کشورشان راحتتر از سرمایه گذاری ژاپنیها میپذیرند، این به اختلاف بیشتر میان امریکاییها و ژاپنیها میانجامد.
۳ ـ کشورهای ضعیفتر به دلیل نوسازی اقتصادی و دگرگونی اجتماعی، انسانها را از هویت دیرینه و بومیشان جدا میسازد. با سست شدن دولت ـ ملت، به عنوان منشأ هویت، مذهب جای آن را میگیرد. این جابهجایی در منشأ هویت، سبب میشود که مرزهای ملی درهم شکسته شده و تمدنهای همسان به هم بپیوندند.
۴ ـ خود غرب موجب خودآگاهی تمدنی غیر غربیها میشود. از این رو، قرار گرفتن غرب در اوج قدرت سبب میشود که پدیده بازگشت به اصل خویش در میان افراد تمدنهای دیگر بروز کند. برای مثال، ژاپن بیش از پیش در جهت آسیایی شدن خواهد کوشید و روسها میکوشند غربی باشند تا روسی. در چنین حالتی برخلاف گذشته، نخبگان در جوامع غیرغربی دیگر برای جذب رفتارها و ارزشهای غربی نمیکوشند، بلکه به عامه مردم و فرهنگ بومی و سنتی آنان نزدیکتر میشوند.
۵ ـ با مطرح شدن اختلافهای مذهبی در میان تمدنها، آنها برای درگیریهای آینده آمادهتر میشوند. وقتی موضع و خاستگاه هر فرد مشخص باشد، او نمیتواند همانند اختلاف بر سر مسایل اقتصادی و سیاسی مصالحه کند.
۶ ـ منطقه گرایی در حال گسترش است. این منطقه گرایی معمولاً در میان کشورهایی که فرهنگ همسان دارند، بروز میکند. برای مثال، اکو در میان کشورهای مسلمان غیرعرب به وجود میآید؛ زیرا آنها میبینند که هیچ گاه نمیتوانند به جامعه اروپا راه یابند.۴
به نظر هانتینگتون، تقابل نظامی غرب و کشورهای اسلامی در حال نیروگرفتن است و این تقابل میتواند بسیار تلختر از گذشته باشد.۵ هانتینگتون از این که این اختلافهای تمدنی به جنگ خانمان براندازی در جهان بینجامد، به ظاهر نگران است. از این رو، به دولتمردان غربی، به ویژه امریکاییها هشدارهایی میدهد تا با به کارگیری سیاستهایی از بروز چنان رویدادی جلوگیری کنند. برای نمونه، او به آمریکا و کشورهای اروپایی پیشنهاد میکند که از فعالیتهای سیاسی بنیادگرایان در کشورهای اسلامی نهراسند و برای سرکوبی آنها اقدامی نکنند. وی بر آن است که اگر بنیادگرایان از مسیر انتخابات به قدرت برسند، نمیتوانند چندان برای غرب خطرناک باشند.۶
دکتر سیدحسین نصر، فیلسوف و متفکر بزرگ ایرانی میگوید:
هانتینگتون چنین انگاشته است که تمدن اسلامی دشمن بیچون و چرای تمدن غرب است و برخورد این دو تمدن اجتنابناپذیر است. وی به طور تلویحی، تمدن اسلامی را دشمن غرب دانسته است. از نظر هانتینگتون، دو طرز فکر که مدعی ساختن آینده بشر است، به طور کامل رد شده است:
۱ ـ این فکر که جهان همچون گذشته باقی میماند و مرزهای ملی، کشورها و ملتها را از هم جدا خواهد کرد؛
۲ ـ این فکر که جهان در آینده یک تمدن خواهد داشت.۷
به نظر دکتر، نصر ادعاهای هانتینگتون از برخی جنبهها مشکل دارد:
۱ ـ وی تمدن امریکای شمالی را یک تمدن مستقل، ولی نزدیک به تمدن اروپا معرفی میکند، حال آن که امریکای شمالی را افراد، گروهها و جمعیتهایی از تمام مناطق جهان تشکیل میدهد. پس اگر قرار باشد که تمدنها علیه یکدیگر به مبارزه برخیزند، نخست این مبارزه در داخل آمریکا به وجود خواهد آمد.۸
۲ ـ برخلاف ادعای هانتینگتون، چه ضرورتی دارد که تمدنهای موجود همیشه در حال دشمنی با هم باشند؟ اجزای مشترک میان تمدنها کم نیستند و این اجزای مشترک از برخورد تمدنها جلوگیری میکنند. اجزای مشترک ادیان بسیار بیشتر از بخشهای مورد اختلاف است. بنابراین، لزوم برخورد تمدنها با یکدیگر حتمی نیست.۹
۳ ـ به باور دکتر نصر، اکنون در تمامی جوامع اروپایی و امریکا، روند اختلاف و فاصله میان کسانی که به خدا و دین معتقدند و کسانی که منکر آنها هستند، روبه افزایش است و این در حال تبدیل شدن به یک بحران است. به اعتقاد برخی کارشناسان مسایل سیاسی، در آینده عوامل مؤثر در سیاستهای جهانی از اختیار دولتها خارج شده و در دست نهادها و گروه هایی قرار میگیرد که منافع مشترک آنها لزوما از ملی گرایی ناشی نمیشود؛ یعنی نهادهای اقتصادی کمکم به جای واحد دولت ـ ملت به عنوان نیرومندترین عامل در صحنه سیاست جهانی جایگزین میشود.۱۰
به باور بیشتر منتقدان هانتینگتون، این قطعی است که تمدن، جایگزین واحد دولت ـ ملت نمیشود و دولت ـ ملت همچنان مهمترین عامل تأثیرگذار در سیاست جهانی باقی خواهد ماند و این اقتصاد است که اهمیت مییابد، نه تمدن.۱۱
هانتینگتون تعریف علمی و مشخصی از تمدن و فرهنگ ارایه نمیدهد و آنها را دو مفهوم به هم پیوسته و درهم تصور میکند، حال آن که تفاوتهای تأملبرانگیزی در آنها یافت میشود که هانتینگتون به آنها توجهی نکرده است.۱۲ برای مثال، برژینسکی، فساد درونی نظام غرب را عامل تهدیدکننده قدرت جهانی آمریکا میداند.
هانتینگتون آشتی ناپذیری جهان اسلام و غرب را یک اصل مسلّم در روابط اسلام و غرب فرض کرده و میکوشد تا سیاستهای توسعهطلبانه دولتهای غربی را از فرهنگ غربی جدا سازد، ولی رفتار کشورهای اسلامی را عین تمدن اسلامی قلمداد کند. وی ضرورت آمادگی غرب را برای رویارویی با آن دسته از کشورها و گروههایی که در جهت احیای تمدن اسلامی گام برمیدارند، سفارش میکند. او میگوید: «این اختلافها[ی کشورهای غربی] از سیاستهای دولتها ناشی میشود، نه از آیین مسیح».
وی به نقل از کتاب پاپ ژان پل دوم مینویسد:
کلیسا برای مسلمانان که خدای حی، قیّوم، رحمان، فعال مایشاء و خالق آسمان و زمین را میپرستند، احترام میگذارد. آنها به دلیل اعتقاد به یگانگی خداوند به ما نزدیکترند.۱۳
۱ . در این زمینه نک: «مقاله فوکویاما و دموکراسی لیبرال، پایان تاریخ»، برگردان: پرویز صداقت، اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، ش ۷۹ ـ ۸۰؛ و «پایان تاریخ و آخرین انسان»، اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، ش ۶۳ ـ ۶۴؛ «فرجام تاریخ و آخرین انسان»، فوکویاما، برگردان: علیرضا طیب، مجله سیاست خارجی، ش ۲ و ۳؛ «بازگشت تاریخ»، موسی غنی نژاد، اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، ش ۴۹ ـ ۵۰.
۲ . نظریه برخورد تمدنها، هانتینگتون و منتقدانش، برگردان و ویراسته: مجتبی امیری، مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت خارجه، تهران، ۱۳۷۵، ص ۴۹.
۳ . همان، صص ۴۵ ـ ۴۶.
۴ . نظریه برخورد تمدنها، صص ۴۹ ـ ۵۴.
۵ . همان، ص ۵۸.
۶ . همان، صص ۱۱۴ ـ ۱۱۷.
۷ . همان،ص ۱۳۱.
۸ . همان، ص ۱۳۱.
۹ . همان، صص ۱۳۷ ـ ۱۴۰.
۱۰ . همان، ص ۳۵.
۱۱ . همان.
۱۲ . همان، صص ۳۷ ـ ۳۸.
۱۳ . همان، صص ۳۹ و ۴۰.