بخش هفتم جنگ های صلیبی

سرانجام مرحله هفتم جنگ صلیبی

این مرحله از جنگ‏ها نیز به سود مسلمانان و به زیان صلیبی‏ها پایان یافت. قرارداد صلحی که میان مسلمانان و مسیحیان صلیبی بسته شد اوج قدرت مسلمانان و ناتوانی روزافزون صلیبی‏ها را به نمایش گذاشت. متأسفانه دگرگونی‏های سیاسی مصر تا حدودی از شیرینی این پیروزی در مذاق مسلمانان کاست؛ زیرا مملوکان ترک نژاد در مقایسه با ایوبیان، رهبرانی دوست داشتنی برای مردم مصر نبودند. از سوی دیگر، ظهور مملوکان سبب شد که غرب جهان اسلام که در زمان الصالح ایوب تا حدی یکپارچه بود، گرفتار درگیری‏های داخلی شود. هم چنین این اختلاف‏ها سبب شد که دو دولت مسلمان ایوبی و مملوکی بکوشند تا با دادن امتیازهایی به صلیبی‏ها، آن‏ها را علیه رقیب با خود همراه سازند که این امر هم به حیثیت و هم سرمایه و هستی جهان اسلام زیان رساند.

چنان که گفته شد مملوکان با گرفتن وعده اتحاد از صلیبی‏ها علیه ایوبیان، نیمی از مطالبات خود را از لویی نگرفته و تمامی صلیبی‏ها را آزاد ساختند. از سوی دیگر، این جنگ‏ها و درگیری‏های پیاپی داخلی سبب شد که هم مملوکان و هم ایوبیان بر میزان و تعداد مالیات‏ها از مردمان شهرها و روستاهای زیرسلطه خود بیفزایند.

لویی در مدت اقامت خود در فلسطین، وضعیت دفاعی شهرهای صلیبی را استوارتر کرد و قلعه‏های عکا و قیصاریه و یافا و صیدون را بیش از پیش مستحکم ساخت. اختلافات خانوادگی در شاهزاده نشین انطاکیه و طرابلس را برطرف کرد و با رئیس اسماعیلیه شام قرارداد دوستی بست. او حتی کوشید با مغول‏ها علیه مسلمانان پیمان همکاری ببندد.

یکی از هدف‏های لویی از اقامت در فلسطین، آموزش و به کارگیری سپاهیان تازه نفس صلیبی بود تا بتواند شکست مفتضحانه‏اش را جبران کند. برای این منظور، از برادرانش در فرانسه خواست که سپاهی به کمک او بفرستند. هم‏چنین از پاپ کمک خواست. پاپ نیز به پادشاهان اروپایی نامه نوشت و آن‏ها را برای کمک به لویی فرا خواند. حتی تلاش او برای برقراری روابط با مغول‏ها در همین راستا می‏گنجد. غافل از آن‏که همه این تلاش‏ها بی‏فایده بود. دیگر نه شاهان اروپا و نه مردم اروپا هیچ علاقه‏ای به تکرار جنگ‏های صلیبی نداشتند. ناخرسندی آن‏ها از پاپ و کلیسا و بی‏نتیجه دیدن جنگ‏های پیاپی در گذشته هرگونه انگیزه تازه‏ای برای جهاد را می‏خشکاند.۱ صلیبی‏ها و پاپ و کلیسا اگر برای شکست‏های پیشین توجیهی داشتند، برای این شکست هیچ دلیلی نداشتند. رانسیمان می‏نویسد:

پیش از این می‏شد شکست مجاهدان را نتیجه بدکاری و جنایت‏های ایشان قلمداد کرد، ولی برای شکست اخیر هیچ توجیهی نداشتند. پس آیا حقیقت این نبود که خداوند بر این جنبش (جریان صلیبی‏ها) یکسره خشم گرفته بود.۲

لشکرکشی لویی به قلمرو مسلمانان چیزی جز قتل و غارت فراوان در پی نداشت. این لشکرکشی به هیچ وجه به سود مسیحیان و مسلمانان نبود؛ زیرا شمار زیادی از مسیحیان فلسطین در این جنگ کشته شدند و سرمایه‏ها و اندوخته‏هایشان برای اداره جنگ هزینه شد. کارهای لویی در فلسطین، بسیاری از اختلافات و درگیری‏های آینده میان صلیبی‏های آسیا را در پی داشت.

مسلمانان نیز از این جنگ‏ها، زیان فراوان دیدند. بسیاری از مسلمانان در این جنگ‏ها کشته شدند. توان مسلمانان فلسطین، سوریه و مصر که در آستانه یورش مغول به قلمروشان بودند، آن قدر تحلیل رفته بود که ممکن بود حیات اسلام و مسلمانان به خطر افتد. مسلمانان که متوجه حمله مغول شده بودند، کوشیدند با هم متحد شده و اختلافات را کنار بگذارند. خلیفه که بیش‏ترین خطر را متوجه تخت خود می‏دید، گام‏های مؤثری برای برقراری اتحاد میان مملوکان و ایوبیان برداشت. اگرچه با وجود این اتحاد، مغول‏ها توانستند بین‏النهرین و سوریه را بگیرند، ولی نتوانستند مصر را تصرف کنند؛ چون آیبک، سلطان مملوک، با دلیری سپهسالارش، بیبرس توانست آن‏ها را در عین جالوت شکست سختی بدهد.۳ بدین ترتیب، انگاره شکست ناپذیری مغول‏ها از میان رخت بر بست و مسلمانان امیدوار شدند.


۱ . مکتبه الحروب الصلیبیه، جوزف نسیم یوسف، ج ۳، دارالنهضه العربیه، بیروت، ۱۹۸۱، صص ۲۸۹ ـ ۳۳۹.
۲ . درباره اقامت لویی در سوریه و فلسطین و عملکردهای او نک: تاریخ جنگ‏های صلیبی، رانسیمان، ج ۳، ص ۳۳۶.
۳ . در زمینه نبرد عین جالوت نک: تاریخ مغول عباس اقبال، امیرکبیر، ۱۳۶۵، ص ۱۹۳؛ تاریخ الممالیک فی مصر و بلاد الشام، محمد سهیل طقّوش، دارالنفائس، بیروت ۱۹۹۷ م، صص ۷۳ ـ ۸۲.

 

 

 

فصل هشتم: مرحله هشتم از جنگ‏های صلیبی

پیش از آغاز مرحله هشتم جنگ‏های صلیبی، سلسله رویدادهایی در مصر و فلسطین و اروپا رخ داد. در مصر به تحریک ملکه ـ بیوه الصالح ایوب ـ آیبک به دست خواجه‏اش در حمام کشته شد و در پی آن ملکه نیز به دست هواخواهان آیبک به قتل رسید. سیف الدین قطز (قدوز) خود را جانشین آیبک خواند، ولی او کنار گذاشته شد و بیبرس به فرمانروایی مصر رسید.

در زمان فرمانروایی قطز نخستین برخورد جدی میان مغولان و مصری‏ها روی داد. در این زمان، بیبرس یکی از امیران سپاه قطز بود. در نبردی که خود قطز فرمانده آن بود، مصری‏ها توانستند شکست سنگینی بر سپاه مغول به فرماندهی کیتو بوغا وارد آورند. کیتو بوغا اسیر و به فرمان قطز اعدام شد. سلطان مصر به بیبرس، سردار خود بدگمان شده بود. از این رو، وقتی او حکومت حلب را از سلطان خواست، تقاضایش رد شد. در ۲۳ اکتبر ۱۲۶۰ م سلطان هنگام شکار به دست بیبرس کشته شد و بیبرس به پادشاهی مصر برگزیده شد.

 

 

علت‏های آغاز مرحله هشتم جنگ‏های صلیبی

حمله صلیبی‏ها به مصر سبب شد که در مصر مملوکان قدرتمندی یکی پس از دیگری به قدرت برسند. پیروزی‏های پی در پی آنان بر مغول‏ها، طلسم شکست‏ناپذیری مغولان را شکست و به مملوکان اعتبار و اقتدار فراوان بخشید. هنگام تاختن مغولان به شام، بعضی شهرهای مسیحی و صلیبی‏نشین آن‏جا در تسخیر شهرهای مسلمانان به مغول‏ها کمک کرده بودند. از این رو، پس از پیروزی مملوکان بر مغول‏ها، بیبرس، سلطان مصر، به فکر انتقام از صلیبی‏ها افتاد. این تلاش برای انتقام، به بازپس‏گیری تمامی مناطق صلیبی‏نشین فلسطین انجامید. پیروزی‏های مسلمانان و شکست‏های سنگین مسیحیان، در برپایی تهاجم جدید اروپاییان به قلمروهای شرق اسلامی مؤثر بود.

بیبرس نخست قیصریه را در ۶۶۹ ه .ق (۱۲۷۱ م) تصرف کرد. نیروهای بیبرس چند روز بعد به حیفا یورش برده و آن را تسخیر کردند. سپس آرسوف،۱ عکا، صفد، تمام جلیله، یافا و انطاکیه به دست مسلمانان افتاد. فتح انطاکیه که پس از ۱۷۰ سال اشغال صلیبی‏ها صورت می‏گرفت، مسلمانان را شادمان کرد. در پی آن، تقریبا تمام مناطق صلیبی‏نشین آسیا از وجود مسیحیان فرنگی پاک‏سازی شد.۲ با رسیدن خبر سقوط انطاکیه به اروپا، پاپ کلمان چهارم نامه‏هایی به پادشاهان اروپا فرستاد و آن‏ها را برای یک جنگ صلیبی جدید فرا خواند، ولی پادشاهان اروپا به جز سن لویی جواب مثبتی به درخواست پاپ ندادند. سن لویی گروهی از رجال فرانسه را در پاریس جمع کرد و از آن‏ها خواست که به همراه وی برای آغاز جنگ صلیبی دیگری رهسپار شوند. نماینده پاپ نیز در این جمع سخنرانی پراحساسی کرد. سپس لویی از دست نماینده پاپ صلیب گرفت و حاضران نیز از او تقلید کردند و صلیب گرفتند.

حاکم سیسیل، شارل آنزویی نیز که از سوی پاپ تیول‏دار سیسیل شده بود، می‏خواست جنگ صلیبی دیگری به راه اندازد. البته وی در پی فراهم ساختن خواسته‏های شخصی خود بود.۳


۱ . Arsof.
۲ . در زمینه پیروزی‏های بیبرس علیه صلیبی‏ها نک:
تاریخ الممالیک، صص ۱۲۱ ـ ۱۲۹.

۳ . جنگ‏های صلیبی هانس مایر، ص ۳۲۲.

 

 

چگونگی آغاز آخرین مرحله جنگ‏های صلیبی

گفتیم که لویی تصمیم گرفت برای نجات مسیحیان فلسطین، صلیب گرفته و رهسپار آسیا شود. او در مشاوره با یارانش به این نتیجه رسید که بهتر است این بار نخست به تونس حمله کند تا هم مزاحمت‏های کشتی‏های تونسی برای کشتی‏های تجاری فرانسوی را کم کند و هم پس از اشغال تونس و مسیحی کردن پادشاه و مردم آن‏جا، از سمت غرب مصر به آن جا لشکرکشی کند.

سپاه فرانسه پس از گذر از دریا به تونس رسید و در ۱۲۶۹ م (ذی‏الحجه ۶۶۸ ه . ق) در کنار شهر قرطاجیه مستقر شد. در این زمان، پادشاه تونس محمد بن ابی زکریا ملقب به المستنصر بود. جنگ میان دو طرف به شدت روی داد. صلیبی‏ها شهر را محاصره کرده و در پی تسخیر آن بودند. جنگ ماه‏ها طول کشید و در نتیجه، سپاه صلیبی اندوخته و آذوقه خود را از دست داد. بیماری‏های واگیردار نیز در میان سپاهیان صلیبی گسترش یافت و بسیاری مردند.

یورش‏های پیاپی و شبانه سپاهیان آفریقایی به صلیبی‏ها، آرامش و خواب را از آنان گرفته و بیش از پیش آن‏ها را ناامید کرده بود. در اثر بیماری حتی پسر لویی نیز درگذشت. پس از چندی خود سن لویی نیز گرفتار بیماری شد و در ۱۲۷۰ م (۶۶۹ ه . ق) درگذشت.

پس از مرگ لویی، پسرش، فیلیب سوم ملقب به جسور، فرماندهی سپاه را به دست گرفت و کوشید کار نیمه تمام پدر را در محاصره شهر قرطاجیه به انجام رساند. سپاه صلیبی از پیروزی ناامید شده بود و چه بسا قصد بازگشت به فرانسه را داشت که برادر لویی با سپاه انبوهی به کمک صلیبی‏ها رسید.۱ با تقویت نیروهای صلیبی، شهر در آستانه سقوط قرار گرفت. پادشاه تونس که دیگر بیش از این یارای ایستادگی نداشت، تقاضای صلح کرد. پس از نرسیدن نیروی کمکی از سوی بیبرس، پادشاه مصر، پادشاه تونس از پیروزی ناامید شد.۲ پس از پیشنهاد صلح، فیلیپ نیز از فرصت بهره برد و با شرایطی که به زیان مسلمانان تونس بود، قرارداد صلح را در ربیع‏الاول ۶۶۱ ه . ق امضا کرد. بر اساس این قرارداد، تونس تابعیت فرانسه را پذیرفت و متعهد شد که مبلغ ۲۲۰ هزار سکه طلا بابت غرامت جنگی به صلیبی‏ها بپردازد. صلیبی‏ها در راه بازگشت به اروپا دچار توفان گشتند و در دریا غرق شدند.

در همین زمان، شاهزاده ادوارد، ولی‏عهد انگلستان، جنگ صلیبی دیگری را در فلسطین به راه انداخت. او وقتی به فلسطین رسید که انطاکیه در محاصره سپاهیان بیبرس بود. بیبرس با عجله به محاصره پایان داد و برای مقابله با شاهزاده انگلیسی رهسپار شد. ولی‏عهد انگلیس نمی‏توانست تهدید جدّی برای بیبرس باشد؛ چون وی سپاه کافی نداشت و تنها امید او مغول‏ها بودند. بیبرس سپاه اعزامی مغول‏ها را برای کمک به ادوارد به عقب راند. ادوارد پس از مدتی تاخت و تاز بیهوده، سرانجام در ۱۲۷۲ م. (شوال ۶۷۰ ه . ق) با بستن معاهده‏ای با بیبرس به کشورش بازگشت.۳ در این زمان، اسقف اعظم لیر که به همراه ادوارد در فلسطین به سر می‏برد، به پاپی برگزیده شد. او بسیار کوشید تا اروپاییان را به جهاد بشوراند، ولی کسی به شنیدن سخنانش علاقه‏ای نشان نداد؛ چون به گفته رانسیمان، جهاد در راه صلیب به انحطاط گراییده بود و تنها وسیله‏ای برای پیشبرد هدف‏های تجاوزکارانه و تنگ‏نظرانه دستگاه پاپ شده بود.۴

به هر حال، صلیبی‏ها نتوانستند خطر جدی برای بیبرس فراهم کنند، به طوری که تنها رعایت احتیاط از تهدیدهای مغول‏ها بود که سبب می‏شد تا بیبرس کار صلیبی‏ها را در سوریه و فلسطین یکسره نکند. سرانجام بیبرس پس از گرفتن قیصاریه، آرسوف، صفد، یافا، انطاکیه و قعله‏های شقیف، بقراص، قیصر، حصن الاکراد، فرین، حصن عکا، صافینا، مرقبه و حلب در ۲۷ محرم ۶۷۶ ه . ق (اول ژوییه ۱۲۷۷ م. درگذشت.

پس از دگرگونی‏های سیاسی‏ای که پس از وی در حاکمیت مصر پیش آمد، سرانجام قلاوون، وزیر بیبرس و ملقب به الملک المنصور، سلطنت را به دست گرفت. وی در سال ۶۸۰ ه . ق، سپاه مغول را در ناحیه حمص به سختی شکست داد و سپس به سراغ صلیبی‏ها رفت؛ زیرا صلیبی‏ها مغول‏ها را در تسخیر حلب و قتل و غارت آن‏جا یاری داده بودند. قلاوون در سال ۶۸۴ ه .ق، قلعه مرقب را که اهالی آن بارها به مغولان کمک رسانیده بودند، تسخیر کرد.

قلاوون در سال ۶۸۸ ه .ق (۱۲۸۹ م) به طرابلس که در اختیار صلیبی‏ها و فرنگی‏ها بود، لشکر کشید و آن را پس از یک محاصره سخت و سنگین به تصرف درآورد. خبر سقوط طرابلس زمینه‏ساز سقوط عکا شد؛۵ زیرا روحیه مسلمانان تقویت شد و اهالی عکا نیز از پایداری ناامید شدند. تسخیر طرابلس در اروپا با واکنش روبه‏رو شد. پاپ نیکلای چهارم نامه‏هایی به سران کشورهای اروپا فرستاد و از آن‏ها خواست تا با سپاهیانشان به شرق حرکت کنند، ولی هیچ‏کدام از آنان به نامه‏های پاپ اعتنایی نکردند. البته در ایتالیا، جنبشی مردمی برای جهاد به راه افتاد که به گفته رانسیمان نمی‏توان جهاد آنان را جهاد واقعی دانست، بلکه انگیزه‏های مادی در میان آنان مهم‏ترین انگیزه برای حرکت به شرق بود. وی می‏نویسد:

تنها در شمال ایتالیا بود که صلای مددخواهی پاپ پاسخی برانگیخت. این پاسخ نه از میان بزرگ‏زادگان، بلکه از میان توده ناهماهنگی از روستاییان و ول‏گردان لمباردی و توسکانی برخاست که جویای نام بودند و به امید تاراج و غارت شرق، صلای پاپ را پاسخ داده بودند.۶

این گروه به عکا رفتند و در آن جا به کشتار شهروندان و تاجران مسلمان پرداختند. این جنایت‏ها سبب شد که قلاوون به فکر تسخیر عکا بیفتد، ولی همین که سپاه انبوه او از قاهره به سوی عکا رهسپار شد، قلاوون سخت بیمار شد و درگذشت.۷

پسر و جانشین وی، الاشرف خلیل به پدر قول داد که راه او را در نبرد با صلیبی‏ها ادامه دهد. الاشرف برای تحکیم پایه‏های قدرت خود و سرکوبی توطئه‏گران، حرکت نظامی به سوی عکا را به سال آینده موکول کرد.

سپاهیان الاشرف در سال ۶۹۰ ه . ق (مارس ۱۲۹۱ م) رهسپار عکا شدند. عکا بیش از ۳۰۰۰۰ جمعیت داشت و از مهم‏ترین شهرها و پایگاه‏های صلیبی‏ها به شمار می‏آمد. شهر دارای قلعه‏های مستحکمی بود و مدافعان صلیبی نیز از هر سو (قبرس و حتی اروپا) برای دفاع از عکا به حرکت درآمدند. شهر به محاصره مسلمانان درآمد. پس از جنگی سخت، سرانجام شهر در ۲۷ جمادی الاولی ۶۹۰ ه .ق (۲۸ مه ۱۲۹۰ م) به تصرف مسلمانان در آمد. پیش‏تر این شهر نوک حمله صلیبی‏ها به قلمرو مسلمانان بود. از این رو، حصار و برج‏های آن به کلی ویران شد تا در صورت اشغال دوباره، پاسداری و دفاع از آن برای صلیبی‏ها ممکن نباشد. الاشرف پس از عکا، شهرهای صور، صیدا، بیروت و حیفا را تصرف کرد و پس از آن، قلعه‏های عثلیث و طرطوس را نیز از صلیبی‏ها بازپس گرفت.۸


۱ . الحرکه الصلیبیه، صص ۱۲۳۷ ـ ۱۲۴۶.
۲ . در زمینه ناممکن شدن کمک بیبرس به تونس نک: تاریخ الممالیک، ص ۱۱۰.
۳ . الحرکه الصلیبیه، ص ۱۲۳۷.
۴ . تاریخ جنگ‏های صلیبی، ج ۳، ص ۴۰۵.
۵ . تاریخ الممالیک، صص ۱۸۰ ـ ۱۸۷.
۶ . تاریخ جنگ‏های صلیبی، ج ۳، ص ۴۸۸.
۷ . تاریخ الممالیک، صص ۱۸۷ و ۲۰۱.
۸ . همان، صص ۲۰۳ ـ ۲۰۷.

 

 

سرانجام مرحله هشتم جنگ‏های صلیبی

گفتیم که ظهور مملوکان در مصر، از جمله بیبرس و الاشرف توانست به حیات سیاسی ـ نظامی صلیبی‏ها در آسیا پایان دهد. خبر سقوط عکا، به اندازه خبر سقوط بیت‏المقدس در زمان صلاح الدین ایوبی، وحشتناک و اندوه‏بار بود. هرچند شرایط زمانی این دو رویداد متفاوت بود. در زمان سقوط بیت‏المقدس، مردم اروپا هنوز به ظاهر کاملاً اعتماد خود را نسبت به پاپ از دست نداده بودند، ولی در زمان سقوط عکا، هم شاهان و هم توده مردم اروپا، دیگر هیچ اعتماد و علاقه‏ای به پاپ نداشتند. از این رو، بر خلاف گذشته، این بار کسی به خواسته و تقاضای پاپ برای شرکت در جنگ‏های صلیبی اهمیتی نداد. رانسیمان می‏نویسد:

اروپای باختری اسیر مسایل داخلی خود بود. از آن همه غیرت و شوری که زمام‏داران و شاهان بزرگ را پیش‏تر به سوی خاور می‏کشانید، اثری دیده نمی‏شد. حتی به راه انداختن لشکری از عوام نیز مانند گذشته آسان نبود. مردمان باختر به فراوانی نعمت و آسایش‏های جدید رسیده بودند و دیگر به سخنان تبلیغی برای جنگ توجهی نمی‏کردند تا بار دیگر مانند پدران ساده لوح خویش، به صلای غیب گویانه مردی چون پطر زاهد با خلوص نیت پاسخ دهند. وعده پاداش‏های بی‏حساب نیز کارگر نمی‏افتاد. استفاده از جهاد مقدس برای مصلحت‏های سیاسی و شخصی، دیدگان مردم را باز کرده بود.۱

تلاش پاپ نیکلای چهارم برای برانگیختن مردم و پادشاهان اروپا بی‏نتیجه بود. مسلمان شدن غازان خان، ایلخان مغول، مسیحیان را در اتحاد با مغول‏ها برای ضربه‏زدن به مصری‏ها و به دست آوردن فلسطین ناامید کرد. پس از مرگ پاپ نیکلا، چندین پاپ بر سر کار آمدند، ولی هیچ یک نتوانستند کار مهمی از پیش ببرند. دیگر مبلغان کلیسا نیز چون گذشته برای برپایی جهاد و جنگ صلیبی تبلیغ نمی‏کردند. البته تبلیغ علیه اسلام و مسلمانان صورت می‏گرفت، ولی این بار نویسندگان بودند که این وظیفه را بر عهده داشتند.۲

این نویسندگان در کتاب‏ها و رساله‏هایشان برای فتح فلسطین طرح‏هایی ارایه می‏دادند. اینان هم‏چنین با یادآوری داستان از دست رفتن شهرهای صلیبی و به ویژه متهم کردن مسلمانان و نوشتن دروغ‏های عجیب می‏کوشیدند به هر شکلی، مردم و شاهان اروپا را برای لشکرکشی به شرق تشویق کنند.

تلاش برای زنده کردن جنگ‏های صلیبی ادامه داشت تا این که ۷۵ سال پس از فروپاشی عکا، آخرین شعله زیر خاکستر جنگ‏های صلیبی شعله‏ور شد و جنگ صلیبی دیگری را رقم زد. این بار پیش‏گامی نه از سوی پاپ، بلکه از سوی پادشاه قبرس به نام پطر بود. وی در کشورهای اروپا می‏گشت و می‏کوشید شاهان اروپایی را برای آغاز جنگ دیگری بشوراند.

پاپ، کاردینال تالیران۳ را به نمایندگی خویش برگزید و تمام شاهان اروپایی را برای شرکت در جنگ صلیبی دیگری فرا خواند. به هر حال او توانست سپاهی انبوه را به سوی اسکندریه رهسپار کند. سلطان وقت مصر کودکی یازده ساله به نام شعبان بود. مدت‏ها بود که روابط مسیحیان و مسلمانان مسالمت‏آمیز شده بود و آنان کینه نبردهای پیشین را فراموش کرده بودند. از این رو، مصری‏ها که گمان نمی‏کردند اروپاییان به اسکندریه حمله کنند، شهر را بدون مدافع رها کرده بودند. شهر به راحتی محاصره شد و در مدت کوتاهی به تسخیر اروپاییان درآمد. شهر اسکندریه که مهم‏ترین شهر تجاری مصر بود، در این زمان ثروت بی‏کرانی داشت. شهر کاملاً به غارت صلیبی‏ها رفت و آنان قتل‏عام وحشیانه‏ای در شهر به راه انداختند. هزاران اسیر به بردگی فروخته شدند. صلیبی‏ها که برای غارت آمده بودند، به اصرار پطر که معتقد بود باید مبارزه ادامه یابد تا در مصالحه با شاه مصر، اورشلیم را با اسکندریه معاوضه کند، توجهی نکردند و حتی به دشمنی با او پرداختند؛ زیرا آنان به ثروت زیادی دست یافته بودند و می‏خواستند هرچه زودتر آن‏ها را با خود به اروپا ببرند. آنان حاضر نبودند که دارایی خود را به خطر اندازند. به همین دلیل پطر هم مجبور شد با آن‏ها به قبرس باز گردد.۴


۱ . تاریخ جنگ‏های صلیبی، ص ۵۰۸.
۲ . همان، ص ۵۱۱.
۳ . Talleyrand.
۴ . تاریخ الممالیک، صص ۳۱۲ ـ ۳۱۸.

 

 

بخش سوم پی‏آمدهای جنگ‏های صلیبی

 

 

پی‏آمدهای جنگ‏های صلیبی در اروپا

 

 

۱. کاهش اعتبار، اقتدار و احترام پاپ

یکی از آثار جنگ‏های صلیبی، کاهش اعتبار، اقتدار و احترام پاپ و کلیسا نزد شاهان، بزرگان و توده مردمان اروپا بود. در این زمینه، پیش‏تر سخنانی گفته شد. گفتیم که کارهای کلیسا در زمان جنگ‏های صلیبی، پاپ و کلیسا را بی‏اعتبارتر کرد. دخالت مستقیم و بی‏جای نماینده پاپ در امور جنگ، پی‏آمدهای منفی برای صلیبی‏ها در پی داشت. پیش‏تر دیدیم که دخالت نماینده پاپ در حمله اول صلیبی‏ها به مصر و اشغال دمیاط سبب شد که پیشنهاد پادشاه مصر را برای معاوضه بیت‏المقدس و دمیاط نپذیرند و بدین ترتیب، فرصت بزرگی از دست مسیحیان رفت. هم‏چنین در مرحله چهارم جنگ‏های صلیبی، پاپ برای دست‏یابی به مقاصد سیاسی خود در اروپا، جنگ صلیبی را علیه مسیحیان به راه انداخت و سرانجام قتل عام مسیحیان و غارت زندگی آن‏ها را در قسطنطنیه تأیید کرد.

ستم کلیسا بر مردم در طول قرون وسطا و تقویت ساختار طبقاتی جامعه غربی، ناخرسندی مردم را از پاپ و کلیسا پدید آورد. به ویژه این ناخرسندی‏ها وقتی بیش‏تر شد که آنان در جنگ‏های صلیبی از نزدیک با فرهنگ مسلمانان و نبود فاصله طبقاتی در جامعه اسلامی آشنا شدند. آنان دریافتند که اگر هم در جهان اسلام در مواردی فاصله طبقاتی هست، اسلام هیچ‏گاه آن را تأیید نکرده است. قوانین اسلام در پی عملی کردن عدالت اجتماعی است، ولی در اروپا پاپ و کلیسا، شرایط اقتصادی ـ اجتماعی ناعادلانه و ظالمانه آن جا را تأیید می‏کردند.

شاهان و حاکمان اروپایی نیز از عملکرد پاپ و کلیسا ناراضی بودند. آن‏ها در سرزمین‏های اسلامی دیدند که پادشاهان مسلمان به هیچ وجه مانند پادشاهان صلیبی به روحانیان و عالمان دینی خود وابسته نیستند. شاهان و رجال اروپایی که بیش از دیگران فرصت‏طلبی‏های پاپ و کلیسا را می‏دیدند، زودتر از دیگران نسبت به آن‏ها بی‏اعتقاد می‏شدند. از این رو، فرمان‏ها و تقاضاهای پاپ برای ترغیب شاهان اروپا به راه اندازی جنگ صلیبی گوش شنوا نداشت و نخست هرکدامشان برای فرار از تکفیر پاپ، بهانه‏ای برای خود دست و پا می‏کردند. در مراحل پایانی جنگ‏های صلیبی، امپراتوران مسیحی حتی برای شرکت نکردن در جنگ، بدون بهانه، بی‏اعتقادی خود را به جنگ‏های صلیبی بیان می‏کردند و حتی از تکفیر ظاهری پاپ هم نمی‏هراسیدند. برای نمونه، پاپ بارها فردریک دوم را تکفیر کرد، ولی وی پیوسته نسبت بدان بی‏اهمیت بود.

 

 

۲. گسترش رشته‏های گوناگون دانش در اروپا

در جنگ‏ها افزون بر جنبه ویرانگری، جنبه‏های مثبت نیز دیده می‏شود. دانش پزشکی و داروسازی یکی از این جنبه‏هاست. در جنگ‏های صلیبی نیز بیماری‏های واگیردار و خطرناک که به اردوهای سپاهیان هجوم می‏آورد و هم‏چنین جراحت‏های جسمی در جنگ‏ها، سبب گسترش و پیشرفت این شاخه علمی شد.

گذشته از این، گاه پیش می‏آمد که یک شهر با تمام جمعیتش به اشغال سپاه صلیبی درمی‏آمد. بنابراین، صاحبان حرفه‏ها می‏توانستند یا مجبور بودند که دانش و مهارت خود را در اختیار مهاجمان بگذارند. با توجه به این که مسلمانان در این عصر پیشرفت زیادی کرده بودند، صلیبی‏های مهاجم بسیاری از دانش‏ها و مهارت‏ها را از مسلمانان آموختند. ابن ابی اصیبعه می‏نویسد:

حکیم ابوالمجد بن ابوالحکم، سلطان نورالدین محمود زنگی را با خود به گردش در بیمارستان می‏برد و همراه او از حال بیماران می‏پرسید و به کارهایشان رسیدگی می‏کرد. در خدمت این پزشک مسلمان، پرستاران و کارکنانی بودند که هر دارو یا درمان یا سفارشی درباره بیماران می‏کرد، بدون درنگ عملی می‏شد. سپس وی به قلعه می‏شد و به حال بیمارانی از بزرگان دولت رسیدگی می‏کرد. سپس به ایوان بزرگ بیمارستان می‏آمد و در آن جا کتاب‏های درسی حاضر می‏کرد. سلطان نورالدین کتاب‏های پزشکی بسیاری برای این بیمارستان وقف کرده بود. گروهی از پزشکان و دانش‏پژوهان می‏آمدند و در خدمت حکیم ابوالمجد دانش پزشکی می‏آموختند.۱

این در حالی است که ویل دورانت درباره وضعیت پزشکی فرنگی‏ها می‏نویسد:

اساسا پزشکی قرون وسطا از این دست بود: مادرانی با ادویه گوناگون خانگی؛ پیرزنان خبره در گیاهان طبی، مشمع‏ها و طلسم‏ها؛ عطارهایی در حال فروش گیاهان شفابخش و داروهایی حتمی الاثر و معجزه آسا؛ ماماهایی برای‏کمک به تولد نوزاد در حالتی مسخره‏آمیز؛ پزشکان شیّادی برای درمان یا قتل بیماران در برابر هزینه سنگین حتی در دانشگاه سالرنو که مرکز پزشکی بود.۲

با این شرایط، اروپاییان در نتیجه رویارویی با مسلمانان، دانش پزشکی پیشرفته آن عصر را از آنان آموخته و به اروپا بردند. به گفته برتر اندراسل، از قرن دوازدهم تا هفدهم کتاب‏های ابن سینا به عنوان راهنمای طب در اروپا به کار می‏رفت.۳

هرچند طبّ کهن بقراط و جالینوس بر طب جهان اسلام تأثیرگذاشته بود، ولی مسلمانان توانسته بودند با ترکیب طب یونانی، سریانی، هندی و ایرانی، طبی کارآمد بسازند که بسیار پیشرفته‏تر و علمی‏تر از طب اروپا در دوران جنگ‏های صلیبی بود. مسلمانان در این دوران آن قدر پیشرفته بودند که تا قرن هفدهم معلم اروپاییان بودند.۴

اروپاییان به‏وسیله هم نشینی با مسلمانان اسپانیا و هم چنین در اثر جنگ‏های صلیبی، با دانش مسلمانان آشنا شدند. می‏توان گفت یکی از عوامل رنسانس و در پی آن دگرگونی‏های علمی، اجتماعی و اقتصادی و حتی سیاسی نوین در اروپا، آموخته‏های اروپاییان از دانش و فرهنگ مسلمانان در طول جنگ‏های صلیبی بود.

در جنگ‏های صلیبی دانش‏های دیگری نیز از جهان اسلام به اروپا راه یافت. مسلمانان سال‏ها پیش از آغاز جنگ‏های صلیبی در دانش‏های نجوم، هیأت، ریاضیات، شیمی، زیست‏شناسی و غیره، پیشرفت‏های مهمی به دست آورده بودند، حال آن‏که اروپاییان به سبب فقر و تهی‏دستی و دوری از دانش، در وضعیت اسفناکی به سر می‏بردند. آنان در جنگ‏های صلیبی مهارت‏ها و دانش‏های بسیاری از مسلمانان آموختند و وضع خود را بهبود بخشیدند.

اروپاییان صلیبی مصر و سوریه، به‏وسیله ارتباط با مسیحیان بومی آن مناطق، به خوبی زبان عربی را فرا گرفتند. در نتیجه، شرایط محیطی، شیوه‏های زندگی، دانش‏ها و مهارت‏های مردمان آن‏جا را آموختند. به همین سبب، آثار تاریخ نویسان عرب مسیحی در قرن سیزدهم میلادی (هفتم هجری) مانند المکین (۶۰۲ ـ ۶۷۲ ه . ق) و ابوالفرج ابن العبری (۶۲۳ ـ ۶۸۵ ه . ق) پیش از آثار تاریخ نویسان مسلمان در اروپا شناخته شد.۵ آثار ابن رشد ـ فیلسوف مسلمان ـ در قرن سیزدهم به وسیله مایکل اسکات۶ به لاتین ترجمه گردید.۷ اروپاییان از سده یازدهم به بعد، به ترجمه کتاب‏های عربی روی آوردند. آن‏ها کوشیدند با آموختن زبان عربی، کتاب‏های علمی جهان اسلام را به زبان اروپایی برگردانند. کسانی که جویای علم و فلسفه بودند، زبان عربی را فرا می‏گرفتند تا به سرچشمه معرفت دست یابند. کلیات ابن رشد اندلسی و رسایل فارابی و ابوعلی سینا در فلسفه و مقاصد الفلاسفه غزالی و… در اروپا ترجمه شدند و بعدها به زیر چاپ رفتند.۸

ریاضیات، هندسه و نجوم از دیگر رشته‏های دانش مسلمانان بود که اروپاییان در جنگ‏های صلیبی با آن‏ها آشنا شدند. لئوناردو فیبوناتچی، تاجر ایتالیایی، درباره سفری به مصر، سوریه، یونان و سیسیل، حساب و ریاضیات آموخت و کتابی در ریاضیات نوشت که در آن رقم صفر و ارقام هندی و سلسله اعشار را آورده بود. وی هم چنین جبر عربی و واژگان و فرمول‏های ریاضی مسلمانان را نگاشت و به تقلید از مسلمانان، از جبر برای حل قضیه‏های هندسی بهره گرفت.۹ هم‏چنین واژه الجبر۱۰ و عنوان الگوریتم۱۱ خوارزمی به لاتین ترجمه شد؛ دانش حساب تا چند قرن در اروپا بدین نام معروف بود.۱۲

دانش شیمی که میان مسلمانان گسترش و پیشرفت داشت، به غرب منتقل شد. پزشکانی چون آرنالد ویلانووایی۱۳ و ریموند لویی۱۴ ـ از پزشکان معروف اروپا در قرن سیزدهم ـ شیمی را با پزشکی ترکیب کردند،۱۵ این در حالی بود که قرن‏ها پیش از آن، محمد بن زکریا در جهان اسلام این کار را کرده بود. در سال ۱۳۰۷ م کلیسا کیمیاگری را به عنوان فن اهریمنی مردود شمرد، ولی مردم به باور خود مانده بودند. غربی‏ها در قرن سیزدهم با شناخت جوهرهای معدنی، دانش شیمی و صنعت خود را گسترش دادند.۱۶


۱ . تاریخ پزشکی ایران، سیریل الگود، برگردان: باهر فرقانی، امیرکبیر، ۱۳۷۱، صص ۲۷۰ ـ ۲۷۱، برگرفته از: طبقات الاطباء.
۲ . تاریخ تمدن، ج ۴، بخش ۲، ص ۱۳۴۳.
۳ . تاریخ فلسفه غرب، برتر اندراسل، برگردان: نجف دریابندری، ۱۳۵۱، ص ۲۱۳ با گزینش و اندکی تغییر.
۴ . تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، حنا الفاخوری و خلیل البحر، برگردان: عبدالحمید آیتی، انتشارات زمان، ۱۳۵۵، ص ۳۵۶.
۵ . فرهنگ و تمدن مسلمانان، و.و. بار تولد، برگردان: علی اکبر دیانت، نشر ابن سینا، تبریز، ۱۳۳۷ ه .ش، ص ۳۳.
۶ . Micheal Scott.
۷ . تاریخ فلسفه غرب، ص ۲۱۴.
۸ . سیر حکمت دراروپا، محمدعلی فروغی، انتشارات حبیبی‏وزوار، تهران، ج ۱، صص ۱۰۰ ـ ۱۰۴.
۹ . تاریخ تمدن، ج ۴، ص ۱۳۳۳.
۱۰ . Algebre.
۱۱ – Algoritmi.
۱۲ . تاریخ فلسفه در جهان اسلام، ص ۵۳۳.
۱۳ .Arnaldus Villanovanus.
۱۴ – Raymond Luuy.
۱۵ . تاریخ تمدن از کهن‏ترین روزگار تا سده ما، هنری لوکاس، برگردان: عبدالحسین آذرنگ، انتشارات کیهان، تهران، ۱۳۶۶، ج ۱، ص ۵۳۷.
۱۶ . تاریخ تمدن، ج ۴، ص ۱۳۴۲.

 

 

۳. گسترش تجارت در اروپا

در نتیجه جنگ‏های صلیبی، اروپاییان قطب‏نما را از مسلمانان فرا گرفته و به کمک آن صنعت دریانوردی خود را توسعه بخشیدند. اروپاییان با این وسیله به دورترین مناطق دنیا سفر کرده و سرزمین‏های ناشناخته را کشف و مردمان بومی آن مناطق را استثمار می‏کردند. نخستین دریانوردان اروپایی که قطب نما را به کار بردند، دریانوردان آمالفی در جنوب ایتالیا بودند که با مصر و سوریه مناسبات بازرگانی داشتند.۱

در هنگام جنگ‏های صلیبی، روابط بازرگانی ایتالیا و فرانسه با شرق گسترش یافت، به اندازه‏ای که بیزانس، رقیب تجاری شهرهای ایتالیا، ضربه سختی خورد و ژنوا، ونیز و پیزا در مدیترانه و دریای سیاه به تجارت خوبی دست زدند.۲ در این تجارت‏ها، غربی‏ها به طور معمول به کشورهای اسلامی سلاح می‏آوردند و طلا و کالاهای کمیاب در اروپا را به غرب می‏بردند. هرچند پاپ بارها تجارت با کشورهای اسلامی را تحریم کرده بود، ولی کسی به تحریم پاپ اهمیت نمی‏داد؛ چون سود سرشاری که در نتیجه تجارت با کشورهای اسلامی، نصیب غربی‏ها می‏شد، بر ایمان مردم اروپا می‏چربید.۳ البته کلیسا تنها به طور ظاهری تاجران را از انجام امور تجاری با شرق اسلامی منع می‏کرد؛ زیرا خود در نتیجه این تجارت، بسیار سود می‏برد، به گونه‏ای که کلیسا یکی از نهادهای تأمین کننده نقدینگی برای تاجران غربی شمرده می‏شد. کلیسا در برابر وام‏هایی که به تاجران می‏داد، سود (ربا)های کلانی به دست می‏آورد. این در حالی بود که ربا و بهره از سوی حضرت مسیح علیه‏السلام امری زشت شمرده شده بود.۴

این تاجران اروپایی، افزون بر طلا، بیش‏تر پارچه‏های حریر را نیز از شرق به غرب می‏بردند. بازار اروپا از منسوجات کشورهای اسلامی پر شده بود. هم‏چنین پشم و پنبه نیز به گونه چشم‏گیری از مصر به ایتالیا و دیگر کشورهای اروپایی صادر می‏شد.۵صنعت نساجی از بزرگ‏ترین اقتباس‏های مسیحیان غربی از مسلمانان، در نتیجه تعامل‏های بلندمدت در جنگ‏های صلیبی بود.


۱ . تاریخ تمدن، لوکاس، ج ۱، ص ۵۹۱.
۲ . تاریخ قرون وسطا، کاسمینسکی، برگردان: انصاری و مؤمنی، نشر اندیشه، تهران، ۱۳۵۳، ص ۴۰.
۳ . تاریخ تمدن، ج ۴، ص ۸۲۶.
۴ . همان، ص ۸۴۶.
۵ . العلاقات الاقتصادیه بین الشرق و الغرب فی العصور الوسطی، زیتون عادل، دمشق، دار دمشق، ۱۴۰۰ ه .ق، صص ۱۷۳ ـ ۱۷۷.

 

 

۴. گسترش صنایع و کشاورزی در اروپا

در کنار تجارت کالا، صنعت ساخت کالاها نیز از شرق به غرب انتقال یافت. برای نمونه صنعت شیشه سازی از صور و عکا به اروپا منتقل شد.۱ آلبرماله در این زمینه می‏نویسد:

گرمی بازار تجارت، بی‏نیازی و آزادی شهرها و گسترش تحمل، به رواج صنعت انجامید و پیشه‏وران غربی را بر آن داشت که آن چه نمی‏دانند از شرق بیاموزند. چیزی نگذشت که آنان در کارها استاد شدند و به رقابت با مسلمانان پرداختند. هم چنین آنان در کنار هم گردآمده، جمعیت‏های صنفی تشکیل دادند و از زیر استیلای بزرگ مالکان بیرون آمدند. تشکیل اصناف به ویژه در سده سیزدهم رواج و اهمیت یافت. چنان که در روزگار فیلیپ لوبل دست کم ۱۵۰ صنف در پاریس وجود داشت.۲

برای نخستین بار در اروپا در سال ۱۱۰۵ م، صنعت آسیاب بادی از مسلمانان به غرب منتقل شد. در قرن سیزدهم در شهر ایپر۳تنها ۱۲۰ دستگاه آسیاب بادی وجود داشت.۴

صلیبی‏ها در دوره جنگ‏های صلیبی، چندین گونه گیاه و حیوان را که ویژه آسیا و کشورهای اسلامی بود به اروپا بردند.۵ آن‏ها با نیشکر آشنا شدند و از مسلمانان چگونگی تصفیه شکر را آموختند.۶


۱ . همان، ص ۱۷۴.
۲ . تاریخ قرون وسطا، آلبر ماله، برگردان: عبدالحسین هژیر، ۱۳۴۵، صص ۳۵۶ ـ ۳۶۰.
۳ . Ypres.
۴ . تاریخ تمدن ویل دورانت، ج ۴، صص ۸۳۲.
۵ . تاریخ جهانی، ص ۴۸۱.
۶ . تاریخ تمدن ویل دورانت، ج ۴، صص ۷۹۱ و ۸۲۰.

 

 

۵. تأثیر رفتار اسلامی و انسانی مسلمانان بر صلیبی‏ها

صلیبی‏ها هنگام فتح شهرهای مسلمانان، ساکنان آن‏ها را به زشت‏ترین شکل، قتل عام و غارت می‏کردند، اسیران را کشته و آبادی‏ها را ویران می‏ساختند، حال آن که مسلمانان چنین رفتاری با آنان نداشتند. گذشت و مدارا و اعتدال از ویژگی‏های مسلمانان در جنگ‏ها بود. این گذشت و اعتدال به ویژه در نخستین دوره‏های جنگ‏های صلیبی بیش‏تر دیده می‏شود. بهترین نمونه برای مقایسه رفتار دو طرف درگیر در این جنگ‏ها، در ماجرای فتح بیت المقدس است. هنگامی که صلیبی‏ها بیت‏المقدس را اشغال کردند، دیدیم که به چه فجایع زشتی نسبت به ساکنان مسلمان آن جا دست زدند. حتی نوشته‏اند صلیبی‏ها گوشت کشتگان و اسیران مسلمان را کباب کرده و خوردند، ولی وقتی مسلمانان همین شهر را در زمان صلاح‏الدین ایوبی از صلیبی‏ها بازپس گرفتند، هیچ نشانه‏ای از بی‏رحمی و وحشی‏گری از خود نشان ندادند. این رفتار انسانی و اخلاقی مسلمانان، در درازمدت تأثیرهای مثبتی بر صلیبی‏ها داشت.

اروپاییان صلیبی مدارای مذهبی و نداشتن تعصب‏های غیرمنطقی را از مسلمانان فرا گرفتند. آن‏ها بزرگ‏منشی فرماندهان مسلمان را به چشم دیدند. صلاح الدین ایوبی وقتی شنید که ریچارد شیردل در بستر بیماری است، پزشک ویژه خود را به همراه دارو برای مداوای ریچارد نزد دشمن فرستاد.۱ شاید رفتار نرم خویانه فیلیپ دوم با مسلمانان در اثر این گونه تأثیرپذیری از مسلمانان بوده است.


۱ . النوادر السلطانیه، ص ۱۵۸.

 

 

 

پی‏آمدهای جنگ‏های صلیبی برای جهان اسلام

جنگ‏های صلیبی بر جهان اسلام نیز تأثیرهایی بر جای گذاشت. اگرچه پی‏آمدهای مثبت جنگ‏های صلیبی بر اروپا، بسیار بیش‏تر از آن برای جهان اسلام بود، ولی آشنایی با این پی‏آمدها برای ملت‏های مسلمان درگیر در جنگ اهمیت بسیاری دارد.

 

 

۱. تحمل خسارت‏های مالی و جانی

نخستین پی‏آمد جنگ‏های صلیبی برای مسلمانان، کشته شدن شمار زیادی از مسلمانان و تحمل خسارت‏های سنگین مالی و حیثیتی است. مسلمانان که در پرتو امنیت بلندمدت در دولت‏های مسلمان از یک زندگی آرام و بی‏دغدغه برخوردار بودند، ناگاه از سوی سپاهیان صلیبی مورد حمله قرار گرفتند. آنان به هر شهر و آبادی مسلمان‏نشین که رسیدند، درندگی و بی‏رحمی را به اوج رساندند. برای مدتی، امنیت از منطقه شام رخت بر بست و بسیاری از فرهیختگان و بازرگانان، راه قلمروهای شرقی‏تر اسلامی یا مصر را در پیش گرفتند. یورش‏های بعدی صلیبی‏ها به مصر و هم‏زمان یورش مغول‏ها به مرزهای شرقی قلمرو اسلامی و تصرف آن تا بغداد، آرامش و امنیت را از مسلمانان گرفت.

روشن است که جامعه بشری در حالت بی‏ثباتی و ناامنی، هیچ‏گاه نمی‏تواند به پیشرفت معنوی و مادی دست یابد. چه‏بسا عقب افتادن مسلمانان از ادامه پیشرفت نتیجه این جنگ‏ها باشد.

با از دست دادن ارزش‏های مادی و معنوی، ملت‏ها به وضعیت قهقرا تن می‏دهند. اروپاییان چنین شرایطی نداشتند؛ زیرا آنان در خانه مسلمانان با آن‏ها می‏جنگیدند. از این رو، مسلمانان سال‏ها در ناامنی و نگرانی به سر برده و از ادامه پیشرفت بازماندند.

 

 

۲. ایجاد کینه و نفرت از مسیحیان

پیدایش یا تقویت کینه و نفرت میان مسلمانان و مسیحیان، از دیگر پی‏آمدهای جنگ‏های صلیبی است. می‏توانیم جنگ‏های صلیبی را ادامه همان جنگ‏های سنتی میان تمدن شرق و غرب بدانیم. جنگ‏هایی که قرن‏ها میان هخامنشیان و یونانیان و سپس اشکانیان و ساسانیان با رومی‏ها رواج داشت. با این دیدگاه، صلیب و مذهب برای برپایی درگیری دوباره شرق و غرب بهانه‏ای بیش نبوده است. در هر صورت، جنگ‏های بلندمدت صلیبی، بر کینه و دشمنی پیروان دو مذهب اسلام و مسیحیت افزود. تا پیش از جنگ‏های صلیبی، مسلمانان در تمامی قلمروهای اسلامی، رفتار مسالمت‏آمیزی با مسیحیان داشتند، ولی عملکرد بی‏رحمانه صلیبی‏ها کینه و دشمنی را میان پیروان دو دین الهی ایجاد کرد.

 

 

۳. افزایش آمادگی نظامی

بالارفتن آمادگی نظامی مسلمانان شام و مصر از دیگر پی‏آمدهای این جنگ‏ها بود. پیش‏تر گفتیم تا زمانی که قلمروهای تصرف شده مغول‏ها به شام نرسیده بود، پیوسته و بدون شکست، پیشروی می‏کردند، ولی هنگامی که به شام (فلسطین) رسیدند، در منطقه عین جالوت نخستین شکست بزرگ خود را در قلمروهای اسلامی تجربه کردند و همین موجب شکسته شدن طلسم شکست‏ناپذیری مغول‏ها گردید. از این پس، مغول‏ها در چندین نبرد دیگر در شام و آسیای صغیر شکست‏های سنگینی خوردند و راه پیشروی آن‏ها به مدیترانه و مصر بسته شد.

 

 

۴. یکپارچگی غرب جهان اسلام

اتحاد جهان اسلام در قلمروهای غربی، در نتیجه یورش‏های پیاپی صلیبی‏ها بی‏مانند است. پس از آن که صلیبی‏ها به بهانه نجات بیت‏المقدس رهسپار شام شدند، غرب جهان اسلام که در این زمان پراکنده و نابسامان بود، کوشید یکپارچگی خود را با دیگر مسلمانان به‏دست آورد. تلاش برای این اتحاد به گونه‏های مختلف صورت گرفت. از سویی، برخی دولت‏های کوچک مسلمان کوشیدند متحد شده و قدرت بزرگی را ایجاد کنند. از سوی دیگر، حکمرانان بزرگ در بعضی کشورهای اسلامی غرب آسیا کوشیدند با مطیع کردن دولت‏های اسلامی کوچک‏تر، قدرت و یکپارچگی کافی را ایجاد کنند تا بتوانند در برابر سیل هجوم صلیبی‏ها ایستادگی کنند. نورالدین زنگی و صلاح الدین ایوبی از برجسته‏ترین نمونه‏ها در این باره هستند. حتی تلاش‏های زیادی صورت گرفت تا قدرت‏های مادی و معنوی سرزمین‏های مرکزی و شرقی قلمرو اسلامی را نیز به این اتحاد فرا خوانند که چندان کامیاب نبودند.

ترکیب یکپارچه صلیبی‏ها که از کشورهای مختلف اروپایی بودند، الگوی این اتحاد را فراهم آورده بود. به هر حال، بارها دیده شد که پس از مدت زمان طولانی صلح میان دو طرف، درگیری‏های داخلی بروز می‏کرد و صلیبی‏ها از این اختلاف به سود خود بهره می‏گرفتند.

 

 

۵. تأثیرپذیری مسلمانان از رفتار صلیبی‏ها

تأثیرپذیری مسلمانان از رفتارهای صلیبی‏ها، در جنگ‏های پایانی صلیبی دیده می‏شود. همان‏گونه که رفتار انسانی و اسلامی سپاهیان مسلمان و فرماندهان آن‏ها در رفتار با اسیران برای صلیبی‏ها آموزنده بود، رفتار کینه‏جویانه و وحشیانه صلیبی‏ها نیز بر مسلمانان تأثیر گذارد. از این رو، بر اساس نوشته‏های تاریخ نویسان غربی، مملوکان به هنگام پیروزی بر صلیبی‏ها و فتح شهرهای آسیایی آنان، بسیاری از مسیحیان و صلیبی‏ها را کشتند. اگر این گفته درست باشد، باید آن را نتیجه عملکرد شدیدتر صلیبی‏ها با مسلمانان دانست. حال آن که به اعتراف بسیاری از همین فرنگیان، رفتار مسلمانان در زمان زنگی‏ها و ایوبی‏ها با صلیبی‏های اسیر به اندازه‏ای انسانی و اخلاقی بود که برای آن‏ها شگفت‏آور بوده است.

هم‏چنین رواج نسبی برخی خصلت‏های اخلاقی و رفتاری منفی در میان مسلمانان با تأثیرپذیری از صلیبی‏ها صورت گرفت. در طول جنگ‏های صلیبی، برخی بی‏بند و باری‏های رایج در میان غربی‏ها و صلیبی‏ها نزد مسلمانان نیز رواج یافت. در این جنگ‏ها بر شمار زنان هرزه و مطربان و خوانندگان افزوده شد.

 

 

۶. ایجاد فاصله طبقاتی و گسترش فقر

بروز فاصله و دگرگونی در ترکیب طبقاتی جامعه از پی‏آمدهای دیگر جنگ‏های صلیبی است. نظامیان و امیران در میان مسلمانان بیش‏تر از دیگران در موقعیت ثروت‏اندوزی قرار گرفتند. بسیاری از افراد سودجو بر اثر احتکار کالاهای ضروری مردم و فروش آن‏ها به بهای گران، ثروت‏های بادآورده‏ای به دست آوردند. هم چنین آنانی که مورد غضب با نفوذان و دولت مردان بودند، در فضای جنگ و ناامنی، در تنگنا قرار گرفتند.

گسترش فقر همگانی در میان مسلمانان از پی‏آمدهای دیگر این جنگ‏ها بود. در نتیجه جنگ‏های پیاپی، مواد غذایی کم شدند و احتکارگران نیز بر شدت قحطی افزودند. انواع مالیات‏هایی که به علت جنگ‏های صلیبی از سوی حاکمان مسلمان بر مردم تحمیل می‏شد، سطح فقر جامعه را بالا برد و مردم را در تنگنا قرار داد.

 

 

۷. آشنایی با فرهنگ اروپاییان

آشنایی مسلمانان با شهرها و کشورهای اروپایی و نیز آداب و رسوم و فرهنگ مردمان آن جا از دیگر پی‏آمدهای جنگ‏های صلیبی بود. پیش از جنگ این شناخت وجود نداشت و تنها برخی عالمان و تاجران آگاهی کمی از غرب داشتند، ولی جنگ‏های صلیبی در درجه اول کنجکاوی مردم را به اروپا برانگیخت. هم‏چنین بسیاری از شهرهای مسلمان نشین به تصرف صلیبی‏ها درآمدند و صلیبی‏های بسیاری نیز نزد مسلمانان اسیر شدند. بدین ترتیب، آگاهی مردم نسبت به نظام‏های سیاسی، دین، قوم‏ها و ملت‏ها، طرز فکر، علایق و فرهنگ مردمان اروپا افزایش یافت. این آشنایی‏ها به برخی تأثیرپذیری‏های ادبی و فرهنگی نیز انجامید.

 

 

بخش چهارم جنگ‏های صلیبی معاصر یا رویارویی شرق و غرب

 

 

پیشینه رویارویی شرق و غرب

پیشینه رویارویی شرق و غرب، به دوران‏های بسیار دور باز می‏گردد. در عصر باستان پیوسته میان ایرانیان و یونانیان جنگ در می‏گرفت. هخامنشیان به این بهانه که یونانیان در آسیای صغیر (بخشی از قلمرو ایران) آشوب می‏کنند، به یونان لشکر کشیدند و یونانیان نیز به این بهانه که ایران به یونان لشکرکشی و بخش‏هایی از آن را تصرف کرده است، به شرق حمله‏ور شدند. البته این لشکرکشی‏های خسارت بار، هیچ سودی برای دو طرف در پی نداشت. داریوش و خشایارشاه هخامنشی در لشکرکشی خود ناکام ماندند و اسکندر نیز نتوانست سلطه پایدار خود را در شرق بگستراند. اسکندر داعیه اتحاد شرق و غرب زیر سلطه خود را داشت. او می‏گفت باید خون ایرانی و یونانی یکی شود. وی برای این منظور، هزاران دختر شرقی را به ازدواج مردان اروپایی درآورد. هدف او از این عملکرد، پایان دادن به اختلاف شرق و غرب نبود، بلکه وی می‏کوشید از شورش شرقی‏ها علیه قدرت و سلطه‏اش جلوگیری کند و آنان را به حکومت خود راضی گرداند. او هیچ گاه در عملی کردن هدفش توفیق نیافت؛ چون همواره اروپاییان، پیروز و آسیایی‏ها شکست خورده بودند. غربی‏ها می‏کوشیدند خود را در مقام برتر از شرقی‏ها قرار دهند و آنان را وادار به صلح کنند. از سوی دیگر، شرقی‏ها می‏دانستند که اسکندر در ادّعایش صادق نیست؛ زیرا می‏دیدند که غربی‏ها چگونه ثروت و ذخایر ارزشمند شرق را به غارت می‏برند. بنابراین، جنگ‏های اسکندر نه تنها به اتحاد شرق و غرب کمک نکرد، بلکه به خسارت‏های سنگین برای هر دو طرف به ویژه شرق انجامید و کینه غربی‏ها را در دل شرقیان نشانید و زمینه را برای رویارویی‏های آینده هموار کرد.

در زمان اشکانیان و سپس ساسانیان درگیری شرق و غرب هم چنان ادامه یافت. نماینده غرب در این رویارویی، امپراتور روم بود. بارها و بارها رومی‏ها به شرق یورش آوردند و حتی تا مناطق مرکزی ایران آن روز پیش رفتند، ولی نتوانستند کاری از پیش ببرند؛ زیرا در این لشکرکشی‏ها، چندین بار امپراتوران روم به اسارت ایرانیان درآمدند و لشکرکشی‏های آن‏ها ناتمام ماند. اشکانیان و به ویژه ساسانیان نیز بارها به غرب (قلمرو روم) لشکر کشید، ولی نتوانستند بر آن‏جا مسلط شوند. رومی‏ها توانستند سلطه خود را به آسیای صغیر و حتی سوریه گسترش داده تا بین النهرین پیش آیند.

از زمانی که کنستانتین مذهب مسیح را پذیرفت، جهان غرب بهانه تازه‏ای برای تجاوز به شرق به دست آورد. از این پس، رویارویی شرق و غرب به ظاهر مبنای عقیدتی یافت. بهانه رومی‏ها در حمله به شرق و قلمرو ایران ساسانی این بود که می‏خواهند مسیحیان شرق را از زیر یوغ ستم زرتشتی‏ها رها سازند، حال آن که مسیحیان ساکن در قلمرو ساسانی آسایش و امنیت کافی داشتند. از زمانی که روم به بهانه آزاد ساختن مسیحیان به ایران لشکر کشید، مسیحیان شرق نیز به عنوان دشمن یا نفوذی دشمن به شمار آمدند و وضع وخیمی پیدا کردند.

لشکرکشی‏های امپراتوری روم علیه پادشاهی ساسانی، از جنبه‏های گوناگون، به لشکرکشی‏های صلیبی‏ها به قلمرو مسلمانان همسانی بسیاری دارد. در هر دو مورد، اروپاییان تجاوزگر هستند و آزادسازی مسیحیان از سلطه کفار، بهانه حمله آنان است. هم چنین در هر دو مورد، امپراتوری روم هیچ گاه نتوانست برای همیشه بر ایرانیان و شرقی‏ها تسلط یابد، بلکه بر عکس وضع مسیحیان بسیار نامناسب‏تر از گذشته شد و امنیت و آسایش آن‏ها به هم خورد. صلیبی‏ها نیز نتوانستند برای همیشه بر قلمروهای مسلمانان حاکم شوند و بهانه خود، یعنی آزادی مسیحیان شرق را عملی سازند، بلکه بر عکس عملکرد صلیبی‏ها سبب شد که مسیحیان شرق امنیت و آسایش پیشین خود را از دست دادند. در این جنگ‏ها، اروپاییان جان‏ها و مال‏های فراوانی را بیهوده از دست دادند. در هر دو مورد، خسارت‏های بیش‏تر از آن شرقی‏ها بود و اروپاییان بسیاری چیزهای ارزشمند را از شرقی‏ها آموختند و آن آموزه‏ها را مقدمه‏ای برای پیشرفت‏های آینده خود قرار دادند.

در صدر اسلام نیز جنگ‏های مشابهی وجود داشت. در دوران زندگانی رسول گرامی اسلام، حضرت محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، سریه موته و غزوه تبوک یادآور این رویارویی‏ها است. در هر دو مورد، تصمیم روم برای تجاوز به قلمرو اسلام سبب این جنگ‏ها شد، ولی پس از درگذشت پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم این نبردها گستره بیش‏تری یافت. در زمان خلیفه اول، مسلمانان توانستند شام را که از زمان اسکندر از آسیا جدا شده بود و زیر سلطه رومی‏ها قرار داشت، از اروپاییان بگیرند. در زمان بنی‏امیه، مسلمانان پیوسته با رومی‏ها در آسیای صغیر در ستیز بودند. مسلمانان توانستند از راه شمال آفریقا به اروپا نفوذ کنند. طارق، فرمانده سپاهیان مسلمان توانست اسپانیای امروزی را برای مدتی طولانی در اختیار مسلمانان قرار دهد. در زمان سلجوقیان، مسلمانان توانستند رومی‏ها را به طور کامل از آسیا بیرون کنند. نبرد ملازگرد یادآور پیروزی قطعی مسلمانان بر اروپاییان است.

جنگ‏های صلیبی آغاز تجاوزهای جدید غربیان علیه شرق و قلمرو مسلمانان بود. این درگیری‏ها در زمان امپراتوران عثمانی شدت بیش‏تری یافت. این بار مسلمانان بودند که به خاک اروپا پای گذاردند. تا زمانی که امپراتوری عثمانی قدرت داشت، اروپاییان نتوانستند به شرق تجاوز کنند. هم زمان با ناتوان شدن عثمانی‏ها، اروپا دگرگونی‏های فرهنگی، سیاسی، علمی و صنعتی بسیاری به خود دید. در نتیجه، آنان توانستند سیاست تجاوزگری خود را در شرق ادامه دهند. این بار تجاوزگری اروپاییان ماهیت استعماری به خود گرفت. در این مرحله، به سبب برتری علمی، صنعتی و تکنولوژیک اروپاییان بر مسلمانان و شرقی‏ها، آنان توانستند سلطه خود را برای مدت‏های طولانی بر شرق حاکم کنند. هندوستان و دیگر کشورهای اسلامی شرق آسیا، زیر یوغ استعمارگران اروپایی قرار گرفت. چندی نگذشت که ایران، بین النهرین، سوریه، فلسطین، آسیای صغیر و شمال آفریقا نیز به ناچار استعمار اروپاییان را پذیرفتند.

سلطه اروپاییان در دوره جدید که با ظاهری ریاکارانه صورت گرفت، بسیار بی‏رحمانه‏تر و غیرمنصفانه‏تر بود. فاتحان اروپایی در گذشته هرگاه بخشی از قملرو شرق را به دست می‏گرفتند، در آبادانی و امنیت آن‏جا می‏کوشیدند؛ چون آن مناطق را از آن خود می‏دانستند. اروپاییان در عصر جدید کوشیدند تا آن‏جا که می‏توانند مناطق دیگر جهان را استثمار کرده و ثروت‏های آن سرزمین‏ها را به اروپا ببرند. در دوره حاکمیت استعمار، مسلمانان و شرقی‏ها به شدت به غربی‏ها وابسته شدند که رهایی از این چرخه وابستگی، کار ساده‏ای نبود. این بار اروپاییان کوشیدند با تغییر دادن در ساخت فرهنگی ساکنان شرقی، سلطه و استثمار خود را همیشگی سازند. آن‏ها جلو پیشرفت ملت‏های مستعمره را گرفتند و روحیه ابتکار را در آن‏ها نابود ساختند. در قرن‏های هجده و نوزده، اروپاییان سلطه و استعمار خود را در آسیا، آفریقا و امریکای لاتین گسترش دادند. پس از جنگ جهانی دوم، ملت‏ها و کشورهای زیر سلطه، به ظاهر آزادی خود را به دست آوردند و حکومت‏های مستقلی تشکیل دادند، ولی در واقع چنین نبود؛ زیرا شکل وابستگی دگرگون شده بود. این بار وابستگی‏های غیر مستقیم سیاسی، نظامی، اقتصادی، علمی و حتی فرهنگی، سبب تداوم سلطه و تجاوز اروپاییان به شرق شده بود.

 

 

نظریه برخورد تمدن‏ها

از سال ۱۹۱۷ م. که نظام کمونیستی بر روسیه حاکم شد، به ظاهر جهان از نظرگاه بینشی، اقتصادی و اجتماعی به دو قطب تقسیم شد. تقسیم جهان به دو قطب شرق و غرب، تا اندازه‏ای بر رویارویی آسیا و اروپا تأثیر گذارد، ولی این به معنای پایان یافتن درگیری آسیا و اروپا نیست. رویارویی بلوک شرق و غرب به رویارویی آسیا و اروپا یا کشورهای اسلامی با کشورهای غربی مربوط نمی‏شود. شوروی و دیگر کشورهای اروپایی سوسیالیست مانند همان کشورهای غربی بودند که در پی استثمار ملت‏های ضعیف آسیا و آفریقا و امریکای لاتین گام بر می‏داشتند. فروپاشی کمونیسم در کشورهای بلوک شرق سبب شد برخی گمان کنند که دیگر جنگی در جهان روی نخواهد داد و جهان روز به روز در جهت وحدت حرکت خواهد کرد؛ یگانگی که می‏بایستی به رنگ و بوی غربی منتهی گردد. در واقع، به معنای پیروزی غرب و شکست کامل شرق؛ یعنی استحاله شرق و غربی شدن آن بود.

مهم‏ترین نظریه پرداز در این زمینه فرانسیس فوکویاما است که نظریه پایان تاریخ و واپسین انسان را ارایه کرد.۱ چکیده نظریه او این است که لیبرال دموکراسی، شکل نهایی حکومت در جوامع بشری است. او می‏گوید پایان تاریخ زمانی است که انسان در آن عمیق‏ترین و اساسی‏ترین نیازهای خود را برآورده کند. به نظر فوکویاما، با گذشت زمان و با پیروزی لیبرال دموکراسی بر رقیبان ایدئولوژیکش هم‏چون سلطنت موروثی، فاشیسم و جدیدتر از همه کمونیسم در جهان، در سراسر جهان درباره مشروعیت لیبرال دموکراسی به عنوان تنها نظام حکومتی موفق، اتفاق نظر مهمی به وجود آمده است. از این رو، ممکن است لیبرال دموکراسی «نقطه پایان تکامل ایدئولوژیک بشریت» و «آخرین شکل حکومت بشری» باشد و در این مقام، «پایان تاریخ» را تشکیل دهد. شکست کمونیسم، دلیل پیروزی ارزش‏های لیبرال غربی و پایان درگیری‏های ایدئولوژیکی است.

این نظریه اکنون بسیاری از هوادارانش را از دست داده است. درگیری‏های شدید منطقه‏ای، پیدایش بحران در تمدن و هویت غربی و هم‏چنین پیدایش اتحادیه‏های منطقه‏ای و محلی، این نظریه را ناکارآمد ساخته است. هیچ کدام از قدرت‏های سیاسی، نظامی و فرهنگی نمی‏خواهند در برابر نظام سیاسی، نظامی و فرهنگی غرب تسلیم شوند. از این رو، خوش‏بینی‏های غرب در برتر نشان دادن نظام خود به دیگران پایان گرفت و در نتیجه، نظریه جنگ تمدن‏ها قوت گرفت.

ساموئل هانتینگتون، دانشمند امریکایی بر این باور است که پس از پایان عصر جنگ سرد میان قطب کمونیسم و قطب سرمایه‏داری، دوران برخورد تمدن‏ها آغاز می‏شود. وی تمدن‏های زنده جهان را به هفت یا هشت تمدن بزرگ تقسیم می‏کند: تمدن‏های غربی، کنفوسیوسی، ژاپنی، اسلامی، هندو، اسلاو، ارتدوکسی، امریکای لاتین و تمدن حاشیه‏ای آفریقایی. او خطوط گسل میان تمدن‏ها را منشأ درگیری‏های آینده و جای گزین واحد قدیمی دولت ـ ملت می‏داند. به اعتقاد وی، رویارویی تمدن‏ها، سیاست غالب جهانی و آخرین مرحله تکامل درگیری‏های عصر نو را شکل می‏دهد.۲

به اعتقاد وی، نقطه اصلی برخورد در این جهان نو، ایدئولوژی یا اقتصاد نیست، بلکه برخوردها ماهیتی فرهنگی خواهند داشت و بس. دولت ـ ملت‏ها بازیگران اصلی در عرصه جهان خواهند بود و درگیری‏های اصلی در صحنه سیاست جهانی، میان ملت‏ها و گروه‏های تمدن‏های گوناگون روی خواهد داد.۳

هانتینگتون بر آن باور است که وجود اختلاف لزوما به معنی درگیری نیست و درگیری نیز ضرورتا همان خشونت نیست. با وجود این، در طول قرن‏ها اختلاف‏های موجود میان تمدن‏ها به ایجاد طولانی‏ترین و خشن‏ترین درگیری‏ها انجامیده است. وی معتقد است:

۱ ـ اختلاف دیدگاه‏ها در تمدن‏های مختلف نسبت به روابط میان خدا و انسان، فرد و گروه، شهروند و دولت، پدر و مادر و فرزندان و زن و شوهر و… به آسانی از میان نخواهد رفت.

۲ ـ جهان در حال کوچک‏تر شدن است و کنش و واکنش میان ملت‏های وابسته به تمدن‏های مختلف در حال افزایش است. این کنش و واکنش‏ها، هوشیاری و آگاهی تمدن‏ها را نسبت به وجوه اختلاف میان تمدن‏ها افزایش می‏دهد. برای نمونه، وقتی امریکایی‏ها، سرمایه‏گذاری کانادایی‏ها و اروپاییان را در کشورشان راحت‏تر از سرمایه گذاری ژاپنی‏ها می‏پذیرند، این به اختلاف بیش‏تر میان امریکایی‏ها و ژاپنی‏ها می‏انجامد.

۳ ـ کشورهای ضعیف‏تر به دلیل نوسازی اقتصادی و دگرگونی اجتماعی، انسان‏ها را از هویت دیرینه و بومی‏شان جدا می‏سازد. با سست شدن دولت ـ ملت، به عنوان منشأ هویت، مذهب جای آن را می‏گیرد. این جابه‏جایی در منشأ هویت، سبب می‏شود که مرزهای ملی درهم شکسته شده و تمدن‏های همسان به هم بپیوندند.

۴ ـ خود غرب موجب خودآگاهی تمدنی غیر غربی‏ها می‏شود. از این رو، قرار گرفتن غرب در اوج قدرت سبب می‏شود که پدیده بازگشت به اصل خویش در میان افراد تمدن‏های دیگر بروز کند. برای مثال، ژاپن بیش از پیش در جهت آسیایی شدن خواهد کوشید و روس‏ها می‏کوشند غربی باشند تا روسی. در چنین حالتی برخلاف گذشته، نخبگان در جوامع غیرغربی دیگر برای جذب رفتارها و ارزش‏های غربی نمی‏کوشند، بلکه به عامه مردم و فرهنگ بومی و سنتی آنان نزدیک‏تر می‏شوند.

۵ ـ با مطرح شدن اختلاف‏های مذهبی در میان تمدن‏ها، آن‏ها برای درگیری‏های آینده آماده‏تر می‏شوند. وقتی موضع و خاستگاه هر فرد مشخص باشد، او نمی‏تواند همانند اختلاف بر سر مسایل اقتصادی و سیاسی مصالحه کند.

۶ ـ منطقه گرایی در حال گسترش است. این منطقه گرایی معمولاً در میان کشورهایی که فرهنگ همسان دارند، بروز می‏کند. برای مثال، اکو در میان کشورهای مسلمان غیرعرب به وجود می‏آید؛ زیرا آن‏ها می‏بینند که هیچ گاه نمی‏توانند به جامعه اروپا راه یابند.۴

به نظر هانتینگتون، تقابل نظامی غرب و کشورهای اسلامی در حال نیروگرفتن است و این تقابل می‏تواند بسیار تلخ‏تر از گذشته باشد.۵ هانتینگتون از این که این اختلاف‏های تمدنی به جنگ خانمان براندازی در جهان بینجامد، به ظاهر نگران است. از این رو، به دولت‏مردان غربی، به ویژه امریکایی‏ها هشدارهایی می‏دهد تا با به کارگیری سیاست‏هایی از بروز چنان رویدادی جلوگیری کنند. برای نمونه، او به آمریکا و کشورهای اروپایی پیشنهاد می‏کند که از فعالیت‏های سیاسی بنیادگرایان در کشورهای اسلامی نهراسند و برای سرکوبی آن‏ها اقدامی نکنند. وی بر آن است که اگر بنیادگرایان از مسیر انتخابات به قدرت برسند، نمی‏توانند چندان برای غرب خطرناک باشند.۶

دکتر سیدحسین نصر، فیلسوف و متفکر بزرگ ایرانی می‏گوید:

هانتینگتون چنین انگاشته است که تمدن اسلامی دشمن بی‏چون و چرای تمدن غرب است و برخورد این دو تمدن اجتناب‏ناپذیر است. وی به طور تلویحی، تمدن اسلامی را دشمن غرب دانسته است. از نظر هانتینگتون، دو طرز فکر که مدعی ساختن آینده بشر است، به طور کامل رد شده است:

۱ ـ این فکر که جهان هم‏چون گذشته باقی می‏ماند و مرزهای ملی، کشورها و ملت‏ها را از هم جدا خواهد کرد؛

۲ ـ این فکر که جهان در آینده یک تمدن خواهد داشت.۷

به نظر دکتر، نصر ادعاهای هانتینگتون از برخی جنبه‏ها مشکل دارد:

۱ ـ وی تمدن امریکای شمالی را یک تمدن مستقل، ولی نزدیک به تمدن اروپا معرفی می‏کند، حال آن که امریکای شمالی را افراد، گروه‏ها و جمعیت‏هایی از تمام مناطق جهان تشکیل می‏دهد. پس اگر قرار باشد که تمدن‏ها علیه یکدیگر به مبارزه برخیزند، نخست این مبارزه در داخل آمریکا به وجود خواهد آمد.۸

۲ ـ برخلاف ادعای هانتینگتون، چه ضرورتی دارد که تمدن‏های موجود همیشه در حال دشمنی با هم باشند؟ اجزای مشترک میان تمدن‏ها کم نیستند و این اجزای مشترک از برخورد تمدن‏ها جلوگیری می‏کنند. اجزای مشترک ادیان بسیار بیش‏تر از بخش‏های مورد اختلاف است. بنابراین، لزوم برخورد تمدن‏ها با یکدیگر حتمی نیست.۹

۳ ـ به باور دکتر نصر، اکنون در تمامی جوامع اروپایی و امریکا، روند اختلاف و فاصله میان کسانی که به خدا و دین معتقدند و کسانی که منکر آن‏ها هستند، روبه افزایش است و این در حال تبدیل شدن به یک بحران است. به اعتقاد برخی کارشناسان مسایل سیاسی، در آینده عوامل مؤثر در سیاست‏های جهانی از اختیار دولت‏ها خارج شده و در دست نهادها و گروه هایی قرار می‏گیرد که منافع مشترک آن‏ها لزوما از ملی گرایی ناشی نمی‏شود؛ یعنی نهادهای اقتصادی کم‏کم به جای واحد دولت ـ ملت به عنوان نیرومندترین عامل در صحنه سیاست جهانی جای‏گزین می‏شود.۱۰

به باور بیش‏تر منتقدان هانتینگتون، این قطعی است که تمدن، جای‏گزین واحد دولت ـ ملت نمی‏شود و دولت ـ ملت هم‏چنان مهم‏ترین عامل تأثیرگذار در سیاست جهانی باقی خواهد ماند و این اقتصاد است که اهمیت می‏یابد، نه تمدن.۱۱

هانتینگتون تعریف علمی و مشخصی از تمدن و فرهنگ ارایه نمی‏دهد و آن‏ها را دو مفهوم به هم پیوسته و درهم تصور می‏کند، حال آن که تفاوت‏های تأمل‏برانگیزی در آن‏ها یافت می‏شود که هانتینگتون به آن‏ها توجهی نکرده است.۱۲ برای مثال، برژینسکی، فساد درونی نظام غرب را عامل تهدیدکننده قدرت جهانی آمریکا می‏داند.

هانتینگتون آشتی ناپذیری جهان اسلام و غرب را یک اصل مسلّم در روابط اسلام و غرب فرض کرده و می‏کوشد تا سیاست‏های توسعه‏طلبانه دولت‏های غربی را از فرهنگ غربی جدا سازد، ولی رفتار کشورهای اسلامی را عین تمدن اسلامی قلمداد کند. وی ضرورت آمادگی غرب را برای رویارویی با آن دسته از کشورها و گروه‏هایی که در جهت احیای تمدن اسلامی گام برمی‏دارند، سفارش می‏کند. او می‏گوید: «این اختلاف‏ها[ی کشورهای غربی] از سیاست‏های دولت‏ها ناشی می‏شود، نه از آیین مسیح».

وی به نقل از کتاب پاپ ژان پل دوم می‏نویسد:

کلیسا برای مسلمانان که خدای حی، قیّوم، رحمان، فعال مایشاء و خالق آسمان و زمین را می‏پرستند، احترام می‏گذارد. آن‏ها به دلیل اعتقاد به یگانگی خداوند به ما نزدیک‏ترند.۱۳


۱ . در این زمینه نک: «مقاله فوکویاما و دموکراسی لیبرال، پایان تاریخ»، برگردان: پرویز صداقت، اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، ش ۷۹ ـ ۸۰؛ و «پایان تاریخ و آخرین انسان»، اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، ش ۶۳ ـ ۶۴؛ «فرجام تاریخ و آخرین انسان»، فوکویاما، برگردان: علی‏رضا طیب، مجله سیاست خارجی، ش ۲ و ۳؛ «بازگشت تاریخ»، موسی غنی نژاد، اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، ش ۴۹ ـ ۵۰.
۲ . نظریه برخورد تمدن‏ها، هانتینگتون و منتقدانش، برگردان و ویراسته: مجتبی امیری، مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت خارجه، تهران، ۱۳۷۵، ص ۴۹.
۳ . همان، صص ۴۵ ـ ۴۶.
۴ . نظریه برخورد تمدن‏ها، صص ۴۹ ـ ۵۴.
۵ . همان، ص ۵۸.
۶ . همان، صص ۱۱۴ ـ ۱۱۷.
۷ . همان،ص ۱۳۱.
۸ . همان، ص ۱۳۱.
۹ . همان، صص ۱۳۷ ـ ۱۴۰.
۱۰ . همان، ص ۳۵.
۱۱ . همان.
۱۲ . همان، صص ۳۷ ـ ۳۸.
۱۳ . همان، صص ۳۹ و ۴۰.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *